نظرات و کامنتا کم شدن😐💔
رفتم جلو تا صورتشو دیدم جا خوردم باورم نمیشد دیدم سمتش تا واضح تر ببینم نه واقعا کوک بود از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم با ذوق و خوشحالی داد زدم کوک تو اینجا چیکار میکنی سرشو رو به من چرخوند تا من و دید با خوشحالی دوید سمتم هی تهران بلاخره پیدات کردم «توی این مدت کجا بودی کوک؟ »«راستش اون شبی که پیشت موندم ملکه مادر به صورت اتفاقی اومد ببینه تو چیکار میکنی وقتی من و دید متوجه رابطمون شد برای اینکه نتونم به تو کمک کنم به مرز شمالی فرستادم »«چیی مرز شمالی؟ اونجا خیلی خطر ناکه خدارشکر که زنده ای»«اره تا الان شانس اوردم, راستی برات یه چیزی دارم »دست کرد و از زیر کتش یه پاکت دراورد و بهم داد«این نامه از طرف خانوادت هست مادرت گفت که بهت بگم حال اون و تهیونگ خوبه»اومدم بپرسم حال پدرم چطوره که یادم اومد اون دیگه اینجا نیس اشکم بی اختیار سرازیر شد. با دیدن اشکام دستاش و اورد جلو اشکام و پاک کرد
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
عالی و خوف🤏
ممنون عاجی😋
جوننن😂شر شد رف دو تا جنتلمن خوردن به هم جیمینم بیار و طولانی باشه.عاشققققق فیکتمم
فکرای خوب زده به سرم😈😂😂😂
عررررر مرسی
جوننن منحرف شدم😈😂
من قبل از اینکه پارت بعد رو بنویسم میخواستم ازتون یه کمک بگیرم
موندم جیمین هم بیارم توی فن فیک یا نه
داستانت عالیه و اینکه طولانیشدن کن
ممنون از نظرت 🤗🙃
تو کل داستان تهیانگ تایپ شده تهران شرمنده 😂😂😂