03:00(𝚓𝚞𝚗𝚐 𝚔𝚘𝚘𝚔)①

لباس مدرسم رو پوشیدم (بالا عکسش هس) از پله اومدم پایین سریع صبحونم رو خوردم داشتم قهوه ی خوشمزه را میل میکردم که شین هه بیدار شد اومد پایین -_- ماگ قهوه رو گذاشتم رو میز و بدو بدو از خونه رفتم بیرون تحمل غر غراش رو نداشتم ⊚◠⊚ چند دقیقه ای تو استگاه اتوبوس منتظر موندم رو صندلی نشسته بودم که جانگ کوک اومد@~@ نشست کنارم ضربان قلبم رفت رو هزار چرا ایم پسر اینقدر خوشتیپه اخهههه:)))) اتوبوس اومد و سوار شدیم تو اون اتوبوس چویی هم بود رفتم پیشش نشستم €:سلام خوبی£:سلام خوبم مرسی تو خوبی ؟€:اره خوبم با کوک اومد£:نه بابا چی میگی شانسی شد €:اها غش نکردی که؟ £:نزدیک بود ضربان قلبم رو ببین. دستشو گذاشت رو قلبم €:یا خدا خوبی؟ £: اره الان خوبم چند دقیقه قبل نزدیک بود . اصلا متوجه کوک نشده بودم که پشت ما نشسته بود :| وقتی برگشتم نگاهش کردم یه لبخند دختر کش زد(ما بهش میگم ارمی کش@~@) که قلبم زوب شد £:همه ی حفامون رو شنیدی؟∆: نه من هندزفری داشتم . خدایا شکر. چجوری متوجه ی هندزفریش نشده بودم اخع•_• بلاخره رسیدیم بدو بدو رفتیم سر کلاس نشستم سر جام بعد از چند دقیقه معلم اومد تدریس رو شروع کرد عاشق ریاضی بودم ⊙◡⊙

بعد رفتیم استراحت کردیم بقیه زنگ ها رو تو کلاس نبودم داشتم به مهمونی فردا فک میکردم که چی بپوشم چی نه:|تولد سوهو یکی از دوستای جانگکوک بود(بچه ها عکس سو هو بالا هس)@~@منو سو هو از بچگی با هم دوست بودیم با هم دوست بودیم سوهو هم کراش بود ولی نه به اندازه ی کوک فردا تنها کسی که اشنا بود برام کوک و سوهو بودنッ داشتم به لباسم فک میکردم چی بپوشم خدا :\ یچیزی که کوک بهم توجه کنه باز باشه بسته باشه تنگ باشه گشاد باشه؟نمدونم *_* تو راه برگشت به خونه سوهو رو دیدم خونشون اطراف خونه ی ما، بود£:سوهویا +اوو ا‌‌.ت خوبی؟ £:ار خوبم تو خوبی؟+اره من خوبم چیزی شده ؟ £:نه فقط میخواستم بگم که کوک دوس داره دختر چحوری بپوشه؟+ خو که چی بشه£:یاا سوهو حوصله ی دعوا ندارم بگو دیگه +:عـام رنگ سفید و مشکی و قرمز رو خیلی دوس داره و تیپ اسپورت هم دوس داره £:یعنی داری میگی تو تولدت اسپرت بپوشم +:اره دیگه توجه کوک و جلب کردن این سختی هارو داره . ی مشت محکم زدم تو بازوش£:کی گفتی من میخوام توجه کوک و جلب کنم برای یکی از سال بالایی ها که باهم دوستیم پرسیدم . در حال بحث بودیم که شین هه اومد ꖘ_ꖘ گفته بود دیگه نباید با سوهو ارتباط داشته باشم اما من داشتم چون لز بچگی با هم دوستیم #_# میخواستم بدوم برم که شین هه دستمو کشید ๑_๑

خدارو شکر با سوهو کاری نداشت گفت بره دست منو کشید نشوند تو ماشینش $:خوش گذشت؟حرفی نزدم $:با توعم چرا حرف نمیزنی . £:چی فک کردی اون فقط دوست منه قبلا بهت گفتم کی‌ میخوای این کارات رو تموم کنی ها؟ £: تو این ستلا با پسرا بد بومدم که بهم نزدیک نشن چرا چون اقا ناراحت میشدن دخترا همسن من تنها میرفتن بیرون اما من نرفتم چون اقا ناراحت میشدن دیگه بسه از این به بعد هر‌کاری دلم بخواد میکنم به قانون های چرت و پرت توعم اهمیتی نمیدم خودم تنها میرم بیرون جنسیت دوستام مختلف میشن هر لباسی دلم بخواد میکنم و توعم هیچ غلطی نمیتونی بکنی . قیافه شین هه اون لحظه دیدنی بود $:دلت از کی پر بود ؟ £: از تو :| . رسیدیم خونه تولد سوهو رو بهشون نگفته بودم هنوز رفتم اشپز خونه پیش مامان بهش گفتم که میخوام برم تولد سوهو میدونستم مامان و بابا قبول میکنن اما مشکل شین هه بود بهش نگفتم میخواستم فردا عصر برم بهش هم نگم∆~∆

رفتم تو اتاقم لباسم رو عوض کردم با سوهو گیم زدم(بچه ها به صورت انلاین دیگه ) من بردم@_@ درسامو نوشتم بعد چویی زنگ زد که بریم پارک اماده شدم (لباس ا.ت و چویی رو بالا گذاشتم ) یه قهوه خریدیم داشتیم قدم میزدیم و حرف‌میزدیم درباره ی لباس از چویی نظر گرفتم چند تا مدل تو گوشیم داشتم بعدش رفتیم یه مغازه که لباساش خیلی قشنگ بودن اما نتونستم چیزی که میخوام انتخاب کنم گذاشتمش فردا بعد مدرسه که برم از همون مغازه ی همیشگی بخرم +_+ ساعت هشت بود برگشتیم خونه منتظر غر غر های شین هه بودم ولی چیزی نگفتم به خودم افتخار مژکردم ظهر قشنگ ساکتش کرده بودم8| شام مو گرفت بردم تو اتافم خوردم بعدش رفتم تو گروه چت کلاس یکم با بچه ها چرتو پت گفتیم ساعت ۱۰بود یه فیلم دیدم یکم به وعضه اتاقم رسیدم بعدش (عکس اتاق ا.ت و صحفه ی بعد میزارم )

اتاق ا.ت０_０ از زبان راوی: صبح ا.ت روتین همشگیش رو داشت بعد از مدرسه با چویی رفتن لباس رو خریدن و برگشتن خونه مهمونی ساعت شیش شروع میشد و یک شب تموم میشد( خواهر من اون مهمونی نیس که بهشته @_@)

خوب این پارت هم تموم شد میخوام با حمایتاتون بترکونین یونو؟:| اها یه چیزی دربره کوک بگم که پارت بعد لازم میشه پدر و مادر کوک از هم جدا شدن و کوک یه خپنه مستقل داره °~°