
حمایت های پارت قبلی خیلی خیلی کم بود اصلا اینجوری باشه همه ی داستانامو حذف میکنم و فقط پیجم میمونه -_-

لباسمو حریدم و برگشتم خونه (عکس لباس بالا هست) (علامت مامان ا.ت:ⓜ علامت بابای ات:ⓓ) £:سلام من اومدم . $:تا این ساعت باز پیش سوهو بودی£:نه فقط رفته بودم لبا... اصن به تو چه ؟$:خو میگفتی لباس برا تولد سوهو نه؟. چشم غره ای به مامان رفتم اون بهش گفته :| £:اره برا مهمونی سوهو مشکلیه؟$:واقعا فک کردی میزارم بری؟ £: اجازه ادم دست مامان باباشه مامان و بابا هم قبول کردن و اجازه ی تو لازم نیس . ⓜ: دعوا راه نندازین دوباره $:مامان تو واقعا اجازه دادی بره؟ ⓓ: اره اجازه دادیم تا کیمیخوای اذیتش کنیدتا الان به خاطر مامتچانت هیچی بهت نگفتم تو عم شورشو در اوردی . ببا حالشو خوب جا اورد شین هه جلو بابا همیشه کم می اورد*_* رفتم بالا لباسمو عوض کردم لباسمو به مامان نشون دادمⓜ: چیه اخه همش سیاه میگیری £:خو رنگ مورد علاقمه .ⓜباشه بیا بریم نهار دادشتم راضی کن بیاد اون نمیاد £:باشه . رفتم در اتاق شین هه رو زدم میدونستم وقتایی که اعصابش خورده باید چیکارکنم £: میتونم بیام تو $: بیا . رفتم تو اتاق داشت با عصبانیت گیم بازی میکرد

£: بیا بریم پایین نهار بخوریم $: نمیخوام بعدا میخورم . £:بیا حداقل حرف بزنیم . $چی میخوای بگی ؟ ندیدی به خاطرت چقدر سر زنش شدم .£:خیلی ببخشید :( . خودمو براش کیوت کردم £:ببخشید دیگه . $:یااااا چشاتو اونجوری نکن £: من میدونم که نمیتونی تحمل کنی@_@ $:هوفففف باشه نهارو بیار بالا میخورم . £:باش میارم برات :) . نهار خوریدم یکم استراحت کردم ساعت پنج و نیم شد ارایشمو کردم لباسمو پوشیدم یه بارونی رو لباسم پوشیدم (عکس بالا هست) شین هه منو رسوند ذوق داشتم که قراره کوک و ببینم^~^ یه جای شیک و اجاره کرده بودن خیلی قشنگ بود اولین نفری بودم که رسیدم سو هو رو دیدم که کلی خوشتیپ کرده بود داشت با یکی حرف میزد کوک بود @~@ رفتم نزدیکشون £:سلام خوشتیپ کردی +:یاا یعنیمیگی نبودم . £: معلومه که نه(داشتم زر میزدم قبل از اشنایی با کوک خیلی سوهو رو دوس داشتم*_* ) +:نمیخوای به کوک سلام کنی؟ £: اوه اره کلا یادم رفتم سلام من ات هستم سال پاینی تونم ∆:اوه اره یادمه تو اتوبوس همو دیدیم دیروز £: بله درسته + اوووووه یعنی اون روز تو با کوک بودی که اونقدر خوشحال بود؟ £:نخیر ما همش یه دیقه همو دیدیم اقای منحرف حتما با یکی دیگه بوده(یعنی واقعا از من خوشش اومده بود ؟ *_*)(صحفه ی بعد تیپ کوک میزارم سوهو هم بعدی)

کوکی ^~^

سوهو🤤
دیدم یه لبخندی رو لبای کوک نشسته حتما فهمیده چی تو ذهن من میگذره :|شتتتتتت از خجالت داغ شدم اما نمیتونستم بارونیمو یهو در بیارم جو بدی بود -_- خدا خدا میکردم که یه دختر بیاد باهاش دوس شم دیدم یکیداز همکلاسی های دخترش اومد با سوهو احپال پرسی کرد سوهو منو بهش معرفی کرد باهاش دوست شدم دختر عمو کوک بود داشتیم تو حیاط باغ قدم میزدیم و حرف میزدیم که یهو کوک اومد به دختره گفت بره نمیخواستم بره میترسیدم حرفی بزنه قرمز بشم ب فنا برم ولی دیگه چاره ای نبود £: کاری داشتین (من هیچ وقت با هیچ کس رسمی حرف نمیزنم اما نمیدونم چرا اینجوری شدم انگار کنترلم دست خودم نیس:/) ∆:نه فقط میتونیم یکم قدم بزنیم ؟£: بله حتما . ∆: با کسی نیستی درسته؟ £: نه نیستم چطور؟ ( شت چرا اینو میپرسه )∆:ها.. اها همینجوری £:اهوم . تو راه هی منو میخندوند دلم داشت میرفت براش ”~” یه تاپ دیدم نشستم روش از پشت داشت اروم هلم میداد ∆:کیف میده؟ £: اهوم میخوای بشینی ؟ ∆:نه مرسی . از رو تاب پاشدم .دوباره شروع به حرف زدن کردیم ∆: اوه راستی تایپ مورد علاقت چیه £: من پسرای بد و ترجیه میدم (کسایی مثل شوگا یونو ˂˒˃) ∆:اوه شاید به خاطر شخصیت خودته £: اهوم
شب شد بود هوا سرد بود £:بریم تو هوا خیلی سرده . کوک نزدیکم شد و کتش رو انداخت رو دوشم چقدر مهربونه این پسر اخهههههه ∆:من از هوای بسته اصلا خوشم نمیاد -_-£: اهوم باشه سردت نیس تو ∆:نه . کلی حرف زدیم باهم . سو هو اومد پیش ما +میبینم خوب دوست شدین؟£: اره دلت بسوزه +:خو حالا بیا یه کاری دارم باهات .£: اهوم باشه . دستمو انداختم رو گردن سوهو داشتیم میرفتیم که کوک صداش در اومد ∆: وایسین منم بیام . فهمیدم حسودیش شده ^~^ +:ببخشید ولی خصوصی . رفتیم یه جایی که خلوته £:خو چیه ؟ +:اممم.... چیزه.... £: بگو دیگه چیه +: من رو دختر عمویکوک یونا کراشم £: شت واقعا ؟ +:اعوم اره چبکارکنم براش؟ £: باهم که حرف زدیم چیزای زیادی ازش فهمیدم +:چی مثلا £ پرسیدم ازش که دوست داره چه کادویی از دوس پسرش بگیره گفتش دوس دارم تو روز تولدم سوپرایزم کنه +:اوه حالا تولدش کی هس ؟ £: تولدش گذشته اونو بیخیال امشب باید یه کاری کنی +چی کار £: یکم مغزت بکار بنداز من که مشاورت نیستم+من اگه خودم میدونستم به تو نمیگفتم که £: فهمیدم +خو بگو £: ببین تو جشن سعی کن به کادوش واکنش خوبی نشون بدی موقع ی رقص زوجی بهش پیشنهاد بده اخر مهمونی هم بگو که بریم فیلم اخر شب ببینیم +:اخه تنها؟ £: میخوای من و کوک هم بیایم ؟ +اره بیایین £: عالیه فعلا برو حواست بهش باشه انگار دوست صمیمش نیومده +عوکی مرسی £نمیدونم تو منو نداشتی میخواستی چیکارکنی +باشه حالا جو نگریتت
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
در حال نوشتن پارن بعدم بچه ها 😅💔
عالی بود 😍😍
مرسییی💖
بعدییی
فعلا نمیزارم تا حمایتا زیاد بشن😒