سرنوشت و آرزوم 3

ادامه داستان :اون مرد به من جریان رو گفت که کی هست و به من یه کارت دادکه برم اونجا که تست بدم برای خوانندگی من خشک شده بودم از خوسحالی مثل مجسمه

بجای من کارت رو کاملیا گرفت (-:صورت من این شکلی شده بود ???

نصف شب بود من رفتم خوابیدم صبح شد بود من گیج بودم زُل زده بودم به کارت دیشب تعجب کرده بودم که کاملیا جریان رو دوباره برا تعریف کرد ومن متوجه شدم جریان چیه من باید یک ماه بعد می رفتم چرا :چون همین یک ماه دیگه هم خوبه که می تونم یک ماه دیگه برم ??

امروز باید می رفتیم سینما وسایلم رو برداشتم لباسم هم پوشیدم حرکت کردیم

رفتیم فیلم رو نگاه کردیم موقعی که حرکت کردیم ساعت 5 بود الان ساعت 7 هست وفیلم تموم شد حرکت کردیم به اردوگاه داخل راه همه ی بچه ها

به مدیر مدرسه مسئول ها گفتن بریم مرکز خرید(پاساژ) معلما و... گفتن نه صورت همه بچه ها ???دوباره بچه ها التماس کردن و قبول کردن

چون قبول کردن رفتن مرکز خرید هرکی یه جا رفت ومنم با کاملیا رفتیم طبقه ی اسباب بازی ها آخه من و کاملیا عاشق اسبا ب بازی هستیم هرکدوممون یه چیز برداشتیم من عروسک اون هفتا پسر که اومده بودن پیشم رو دیدم وتعجب کردم یعنی اونا همون خواننده های معروفن???????

رفتیم طبقه بالا و جندتا هم لباس خریدیم

دوستان کامنت و نظر فراموش نشه ?

بای بای