11 اسلاید صحیح/غلط توسط: BTS_Love انتشار: 3 سال پیش 1,854 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام👋😁بنده برگشتمممممم با یه پارت خفن😁 راستی خیلی هاتون گفته بودید صحنه و اینا داشته باشه داستان سعی میکنم کل داستان یکی دوتا داشته باشه اما چون خود اعضا هم واقعا اینجور کارایی رو دوست ندارن من زیاده روی نمیکنم😊💜
انقدر غرق تماشای فیلم بودیم زمان از دستمون در رفت و وقتی فیلم تموم شد فهمیدیم دو ساعته پای تلویزیونیم😹یهو همون لحظه صدای باز شدن در خونه اومد🏠... سریع خودمو از بغل جیمین بیرون کشیدم بعد هردومون برگشتیم سمت در ببینیم کیه که دیدم مامان جیمین وارد خونه شد... مامان:سلام مورچه ها😁👋... . تعجب کردم چرا اینجوری صدامون زد که یهو جیمین گفت:بعضی وقتا من و کوک رو مورچه صدا میزنه کلا هرکی رو دوست داشته باشه مورچه صدا میزنه😹. من:عاها... . یهو فهمیدم جواب سلام مامان جیمین و ندادم پس سریع متقابلا رو کردم بهش و بهشون سلام دادم😅. مامان:یدونه بزن تو سر اون پسر من که همیشه سلامشو میخوره😹. جیمین:ماماااااان. من:خب مامانت راست میگه😹. جیمین:اَی نامرد اگه من دیگه واست فیلم گذاشتم😁👋. من:خودم میرم میبینم هر هر هر هر😛😹.
جیمین:دیوونه این شما دوتا بخدا. و بعد بلند شد رفت تو اتاقش...بعد مامانش اومد و پیش من نشست... من:این الان قهر کرد؟😐.مامان:ولش کن اونو دو دیقه دیگه مثل شامپانزه میاد پایین الان خودشو گرفته😂. من:😹😹😹😹. مامان:خب فکر کنم وقت کمی داشته باشیم حاضری کمکم کنی یه غذای خوشمزه بپزیم؟. من:عاره چرا که نه😃. مامان:پس من خریدهارو بزارم تو اشپزخونه لباسام رو عوض کنم بریم باهم یه غذای خوشمزه بپزیم. من:موافقم😁.مامان جیمین رفت کاراشو انجام داد و بعد باهم رفتیم سراغ پختن غذا😋... غذا رو اماده کردیم و گذاشتیم روی گاز تا کم کم آماده شه... مامان:خسته نباشی. من:شماهم خسته نباشی😊. بعد از اشپزخونه رفتیم بیرون مامان جیمین رفت پای گوشیش... منم خواستم برم سراغ گوشیم که نگاهم افتاد به اتاق جیمین هنوز پایین نیومده بود بی جنبه کیوت مسخره😹بخاطر همین بیخیال گوشی شدم و از پله ها بالا رفتم و رسیدم به اتاق جیمین😁
در زدم و گفتم:صابخونه اجازه هست؟. جیمین:بیا تو... . رفتم تو دیدم نشسته پشت میزش و داره یه کارایی میکنه رفتم جلو و دستامو انداختم دور گردنش از پشت... من:قهری الان؟. جیمین:قهر مال بچه هاس. من:خب پس دیگه مطمئن شدم که قهری😹. جیمین:چی.... هی صبر کن میخوای بگی من بچه م😐. یهو وسط حرفاش صورتشو قاب گرفتم و لپاشو فشار دادم و گفتم:عاره دقیقا از این بچه هایی که با یه بستنی خوشحال میشن😹. جیمین خنده ای کرد که همون لحظه گفتم:عه خندیدی😁روی گُلمون باز شد😁. یهو جیمین لبخندشو جمع کرد و گفت:من نخندیدم توی لثه م یه چیزی گیر کرده بود داشتم اونو در میاوردم😌. من:عه اینجوریاس؟. یهو چشمم به بطری آب روی میزش افتاد برش داشتم از شانس خوب درشم باز بود و یه فشار بهش دادم و آب بطری ریخت رو جیمین وای خداااا😹😹😹قیافه ش دیدنی بود... سرشو بالا اورد و موهاشو بالا داد گفت جرأت داری وایسا... اوه اوه اوضاع خیلی خراب بود😹😹
دو تا پا داشتم دوتا دیگه قرض گرفتم بدو رفتم تو اتاقم🏃🏃و در رو بستم جیمین هم هی دستگیره رو تکون میداد در میزد میگفت:وا کن در رو. من:😹😹😹وا نمیکنمممممم. جیمین:وا کن باشه کاریت ندارم. من:پس چرا میخوای در رو وا کنم😐😹؟. جیمین:وا کن تو... . در رو آروم باز کردم یهو تا چشمامو باز کردم آب پاشیده شد تو صورتم موهای خیس شدمو کنار زدم گفتم:مهم نیست اینکه از اتاق اومدی بیرون مهمه😂😂. و بعد هردوتامون زدیم زیر خنده... بعدر فتیم و لباسامونو عوض کردیم و کم کم کوک هم اومد خونه و باهم غذا خوردیم🍱🍜🍝بعد غذا هرکی رفت یه طرف کوک رفت تو اتاق... مامان جیمینم رفت تو اتاقش... من و جیمین هم عین قاق نگاه هم میکردیم😂. جیمین:*ا/ت*.من:بله؟. جیمین:میای دوتایی بریم بیرون😁. من:باشه بریم😊. جیمین:خب پس برو حاضر شو... . من:باشه. و بعد هردومون رفتیم بیرون تا حاضر شیم لباسامو عوض کردم(عکسش هست😁)
اما هنوز آرایش نکرده بودم داشتم موهامو میبستم که یهو دیدم در میزنن... من:بفرمایید... . یهو جیمین اومد تو... دیدمش قلبم یهو در به در شد دوباره بی افسار شد اخه خیلی خوشگل شده بود😻😻(عکس جیمین هم هست😁) سعی کردم آروم باشم و عین این مُنگُلا نیشم وا نشه و بهش زل نزنم... جیمین:چاگیا هنوز که آماده نشدی... بزار کمکت کنم😉. و آروم نشوندم جلوی میز آرایش توی اتاق... و موهامو از پشت دو طرفه بافت(مدل خرگوشی از پشت) و موهای چتری مو ریخت جلوی صورتم و گفت:کیوت شدی😻. من:😊💜.خواستم رژ لب قرمزم رو بردارم و یکم بزنم که جیمین از دستم گرفتش و گفت:رژ لب قرمز فقط جلو من مجازه... .(وَ مَن یَقرَعَ مَعَ فاتحه مَعَ صلوات💔)و آروم برق لبم رو برداشت و یکم برام زد و گفت:همین واسه بیرون کافیه😊 حالا بریم😁؟. من:بریم... بعد جیمین دستمو گرفت و باهم زدیم بیرون از خونه... سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم... من:اِهِم مستر پارک. جیمین:بله میسیس*ا/ت*؟. من:به کجا چنین شتابان میرویم؟. جیمین:بی مقصد سر به جاده گذاشته ایم😂. من:وای خدا ما نزده مستیم... .(جر😂😂😂)
جیمین:😂😂😂نه جدای از شوخی داریم میریم کافه. من:اوهو پس قرار گذاشتنم بلدی؟. جیمین:خدایی این دیگه قرار گذاشتنه اونم بعد دو سه ماه😐😂؟. من:هی هی هی جر نزن دو ماه رو نبودی گیریم میگیم یه ماه. جیمین:خب هرچی به هرحال باهمیم... . یهو نمیدونم چرا با این حرفش خجالت کشیدم و لپام قرمز شد... جیمین:نه به وقتایی با پر رویی میاد تو بغلم نه به الان خجالت میکشه...کیوت مسخره😹💜. لپام قرمز تر شد گفتم:سوء استفاده گر خودتم بدت نیومده😐😹. جیمین:اون که صد در صد😂. من:بی تر ادب پر رو😐😹😹😹😹. چند دقیقه همینجوری حرف زدیم و خندیدیم تا اینکه رسیدیم به کافه مد نظر جیمین... پیاده شدیم وارد کافه شدیم یهو همه دخترای تو کافه برگشتن سمت جیمین... و در گوش هم پچ پچ میکردن که همین دیوونه م میکرد و از حرص دستامو محکم مشت کرده بودم تو هم تا اگه موقعیتش پیش اومد بزنم تو دهن اون دخترا دوتا دندونشون بیفته بریزه تو حلقشون😐😑
که یهو جیمین دست مشت شدمو باز کرد و انگشتامو گره زد تو انگشتاش و آروم و زیر لبی بهم گفت:چاگیا حرص نخور من جز تو کسی رو تو این کافه قرار نیست ببینم😇. و همین حرف جیمین آرومم کرد... بعد با هم رفتیم سر یه میز نشستیم... جیمین:اولین باره باهم میایم کافه ها😅. من:آره... . جیمین:*ا/ت* یه سوال بپرسم؟. من:چی؟. جیمین:اگه میگفتن که من ممکنه تا یک سال دیگه بر نگردم چیکار میکردی؟. من:منتظر میموندم😊. جیمین:یعنی... . من:آره منتظر میموندم ول کن بابا درباره این چیزا حرف نزن این همه چیز خوب گذشته رو نبش قبر نکن😄. جیمین:باشه... . همون لحظه گارسون اومد و ماهم سفارش هامونو دادیم جیمین امریکانو سفارش داد من کاپوچینو... بعد اینکه گارسون رفت دیدم جیمین زل زده به من... خودمو عقب کشیدم تا مطمئن شم به پشت سریم زل نزده و رو من زومه... که فهمیدم بعله همینجوریم هست😂. من:جن دیدی؟. یهو جیمین خنده ش گرفت گفت:میشه بزاری دو دیقه رمانتیک باشم😆😆. من:دوست پسر رمانتیک دوست ندارم...همینجوری خندون بهتری😁.
من:حالا جدی جدی داشتی به چی فکر میکردی؟. جیمین:به خاطراتمون؟اصلا یادته چطوری بهت اعتراف کردم وای خدا اولین سوتی عمرم بود که به دردم خورد😂😂. من:وای عاره یادمه... . بعد اومدم اداشو در بیارم بادی انداختم تو گلوم و گفتم:یدفعه بگو اصلا خوشت از ریختم نمیاد که حداقل بدونم عشقم یه طرفه ست میدونی چیه تو عادت داری همه رو عاشق خودت کنی بعد ولشون کنی به حال خودشون یکی مثل من بدبخت😂😂😂جر خیلی کیوت شده بودی. جیمین:تو هنوز حرفم یادته؟. من:آره😊. جیمین:میگن قدر دخترایی که حرفاتون رو یادشون میمونه بدونین چون اونا روزی پنجاه تا از کش موهاشونم گم میکنن😅. من:😅😊. جیمین خواست حرف بزنه که گارسون سفارش هامون رو آورد و بعد رفت... من:یه چی میخواست بگی؟. جیمین:نه چیزی نبود😅. من:خب بگو دیگه. جیمین:هیچی فقط میخواستم بگم خیلی دوستت دارم😄. لپام با حرفش قرمز شد. من:منم دوست دارم😊. جیمین:چی؟.
وبعد دستشو گذاشت پشت گوشش و گفت:گوشام آب رفته توش خوب نمیشنوم. اَی اَی ناقلا من که میدونم شنیدی😄ولی بخاطر اینکه دوست داشت یه بار دیگه بگم منم باز گفتم:گفتم که منم دوستت دارم😅. جیمین:عاها الان یکم شنیدم😁. من:دیوونه😄.بعد چیزایی که سفارش دادیم رو خوردیم و از کافه زدیم بیرون... دوباره خواستیم سوار ماشین شیم که گفتم:جیمین میشه یکم قدم بزنیم؟. جیمین:باشه. و بعد باهم شروع کردیم به قدم زدن...همش دلم میخواست جیمین دستامو بگیره اما انگار حواسش نبود بخاطر همین خودم سعی کردم اینکار رو بکنم اما دستاش موقع راه رفتن یکم عقب جلو میشد نمیتونستم بگیرمش در ضمن یکمم خجالت میکشیدم😅😅. که یهو جیمین نگاهش افتاد به من که داشتم زور میزدم دستشو بگیرم...سریع یه کوچولو ازش فاصله گرفتم و دستمو کردم تو جیبم... واقعا به معنای واقعی با این واکنشی که نشون دادم سوتی دادم... اصلا طبیعی نبود کارم😐. جیمین لبخندی زد و آروم دستمو از جیبم در آوردم و دستمو گرفت. همینجوری داشتیم قدم میزدیم که سه تا پسر داشتن بهمون نزدیک میشدن🚶...
یه نگاه به جیمین کردم که سِگِرمه هاش رفت تو هم😠... آروم از جلوی خودش ردم کرد و انداختم اون طرف... و با اون یکی دستش دستمو گرفت اون پسرا هرچی نزدیک تر میشدن بیشتر به من زل میزدن با اخم جیمین که هرلحظه بیشتر میرفت تو هم بدنم گُر گرفت کلی تو دلم نذر و نیاز کردم که اتفاقی نیفته😫...که خدا رو شکر خدا صدامو شنید و با یه اخم ساده همه چی تموم شد... جیمین:*ا/ت*بهتره برگردیم چون یه بار دیگه از کنار همچین آدما هایی رد شیم تضمین نمیکنم نیفتم زندان😑. من:خوبه باز فهمیدی من تو کافه چه حالی داشتم... . جیمین:😅... . من:خب بریم دیگه؟. جیمین:بریم تا دوتایی از حسودی خفه نشدیم😂. من:😂. و بعد برگشتیم و سوار ماشین شدیم و یکم تو خیابونا دور دور کردیم و رفتیم سمت خونه🚗🏠
پایان پارت نوزدههههههه💜💛💜💛💜💛💜💛💜
خب خیلی هاتون اصرا داشتین اسلاید ها رو طولانی تر کنم منم تمام تلاشم رو کردم فقط اسلاید آخری یه کوچولو کمتر از بقیه بود که اونم چون باید اونجا کات میکردم دیگه کم اومد😅😂راستی این داستان هم تعداد پارت هاش مثل داستان جی هوپه حالا شاید یدونه بیشتر(اینم برای اونایی که پرسیده بودن چند پارت داره😊) خب فعلا تا پارت بعدی با بای👋💜
11 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
121 لایک
عالی بود💜❤
#BTS_LOVE
ممنون عزیزم خیلی ذوق کردم بهم گفتی چاگیا بخاطر رمان تو اومدم تو تستچی ثبت نام کردم تا بتونم لایکشون کنم هی میپره حسابم هر بار میام دوباره داخلش😂پارت ۲۱ رو خوندم الان عالی بود انشالله دوتامون هم موفق میشم البته تمام دوستانی که تلاش کردن موفق بشن 🌹مرسییی😍😍❤❤❤
آجی ژون بزار دیگه پارت بعد رو
گذاشتم عشق دلم😁😚💜
پارت بعد رو نوشتی؟
کی میاد؟؟؟
😭😭😭
عاره😁
به زودی زود😹
گریه نکن زار زار میبرمت بازار😹😹
عالی بود عاجوووو😍💖
تستمو خوندی ؟🙂💔
میصی😻
عاره خوندم😭💔
عالییییییی بود منتظر پارت بعد هستمم 😍
ممنوووووون😻💜پارت بعدی تو بررسیه💛
پارت بعدی میتسوهایم😁🤭🤗🤑🥰
تو بررسیه لاولی من😻💜
عااااااالیییییییییی💋❤❤
تنکیو لاومممم😻💜
عاجوووووو عالیییییییییییی بوددددددد نمیدونم باور میکنی یا نه ولی خیلی داستان و خودت رو دوس دارم م.ا.چ بهت 💕🥺☁️𝐜𝐮𝐭𝐞༼ つ ◕◡◕ ༽つ
تنکس لاوم💜😚ب. و. س به لپت😊
عاااااااااااااااااااااااالی بود 😍😍😍😍😍
مررررررسی😄💜