دشمن واقعی ۳

آدرین:چون ملکه ی لندنی فکر نکن ملکه ی منی.کاترینا:🔪🔪😏.آدرین:چاقو ها رو بنداز رو زمین.کاترینا:نمیندازم می خوای چیکار کنی.آدرین:خدم......کاترینا:خودت بجنگ

کاترینااااااااا.کاترینا:کجا می برنش؟آدرین:۱۰ روز تو زندان بدون هیچ آب و غذایی.کاترینا:یادت باشه شمشیر و تفنگم همیشه سر به راه.آدرین:یه دوئل بریم؟کاترینا:من که پایم.

۹ روز رو بدون هیچ آب و غذایی گذروندم برای همین حالم خیلی بد بود و داشتم بیهوش می شدم که آخرین چیزی که دیدم میله های زندان بود.سابین:مرینت تو باید قوی باشی.مرینت:مامان مامان نرو نرووووووو.(خواب مرینت)

آدرین:می خواستم برم ببینم تاون دختره چطور عذاب می کشه که دیدم بیهوش شده بعد زود اونو از زندان در آوردم و بردم گذاشتم رو تخت خودم بعد دکتر خبر کردم اونم اومد و گفت که دست راستش رگ به رگ شده

آدرین:وقتی اینو شنیدم می خواستم از درون خودمو جر بدم چون بد جوری عاشق مرینت بودم.آه من کجان؟آدرین:خوبی مرینت ؟چیزی شده؟گرسنه ای؟...یعنی حالت خوبه؟من خوبم آییییییی.لوکا:اوه داداشم این دختر خوشگله کیه؟ناتانائیل:راست می گه این کیه؟

آدرین:به شما چه؟ناتانائیل:به نظر می‌رسه بد جوری.......