فکرشم نمیکردم.....۳

خوب خوب من اومدم با یه پارت جدید از داستانم 😊 ببخشید که دیر به دیر میزارم چون این مدت امتحان داشتم و بلاخره از شر این امتحان خلاص شدم راستش من همه داستان رو نوشتم فقط وقت نکردم این مدت بزارم😄 ..... خوب قبل از خوندن ادامه داستان لطفا یه عنایتی بکن روی اون قلب بزن و لطفا کامت بزار😂😊 .. خوب بریم سراغ ادامه داستان😊😊😊

نویسنده:اکرم رفت که در رو باز کنه (راستیاکرم خانم اسمه مادر ا/ت و بنیامین هستش از این به بعد اینطوری مینویسم ) اکرم: سلام مریم دخترم خوبی 😊😊 مریم: ممنون خاله جون خوبم اکرم : بیا تو دخترم ....وای یادم رفت 😨😨😨 مریم: چی خا.....مریم تا اومد جملش رو کامل کنه با صحنه روبهروش مواجه شد. مریم: خ خخخخخخ....خخخخ نویسنده: ( داره سعی میکنه جلوی خندش رو بگیره که یدفعه...... ..... مریم: وایییییییییی یاع یاع یاع ( خنده های شیشه پاک منیه جین😂) واییییی خداااااااا مریم و بنیامین افتادن رو زمین و دارن از خنده میترکن کم مونده خودشونو خیس کنن. همینطوری داشتن میخندیدن که یدفعه........................

دیرین دیرین ( یاد کیلیپای دیرین دیرن افتادم یادش بخیر 😂😂) شما را به دیدن پیام های بازرگانی دعوت میکنم. نمیدونم چرا کرم دارم 😂😂 همش جایه حساس تبلیغ میگم ..😅

دوتا ماهی تابه از اون مسایاش که خیلی خیلی محکمه تو ملاجه بنامین و مریم میخوره (راستی یه چیزییادم رفت بگم اون پوسته موز رو بنیامین انداخته بود رپی پله اونم با نقشه قبلی خودش و مریم دختر خالش راسای مریم دختر خاله ا/ت و بنیامین هستش یادم رفته بود بگم 😅😅😅) مادر ا/ت با چند دقیقه مکث کردن به اینکه چرا ایقدر رفتار بنیامین و مریم عجیبه که فهمید که کار اون دوتا وروجکه بخاطره همین با تابه زد تو ملاجه اون دوتا بدبخت (وایی وایی با ماهی تا اونم از نپعه مس 😰 ولی حقشون بود 😂 اکرم خانم یه پا واسه خودش مارپله باید همکار پوارو میشد 😅) بنیامن و مریم : واییییییییی وایییی درد داره😫😫😫😫😫😫 مریم : خاله جون چرا میزنی آخه .....اونم با ماهی تابه وایییییییی درد داره😫😫😫😫😫 بنیامین : ما...مان چرا زدی مگه من آیکار کردم وایییییی درد داره خیلی 😫😫😫😫😫( الان که فکرش رو میکنم نظرم عوض شد دلم براشون سوخت 😐) اکرم :😤 این چکاری بود که کردین اگه ا/ت چیزیش میشد که میدونم و مطمئنم که چیزیش نمیشه چون همیشه به در رو دیوار میخوره 🙍 ( نویسنده: چیزیش نشد 😐 بدبخته فک زده ترکید مثله هندونه ای که با شدت به زمین میکبونن به فنا رفت بعدش میگی چیزیش نشده😶 ا/ت: دستت درد نکنه حالا من شدم هندونه 😠😡😬😤 بعدشم به میوه مورد علاقم توهین نکن 😠 نویسنده :😶😐فرزندم فکر کنم اون انفجار هندونه ای روت تاثیر گذاشته .بیچاره به قرقرا رفت ( به قوله نقی😂😂😂😂) نقی : کی بود بود که از جمله من استفاده کرده زود تند سریع بگه ( با همون لهجه و صداش تصور کنین ) نویسنده : وای آقای محسن تنا...نه بببخشید آقای نقی خوب هساین خانواده خوبن هما خانم خوبن سارا و نیکا چطورن آقا ارسطو زن گرفت😅😄 نقی : خیلی ممنونم همه خوبن سارا نیکا قربونشون برم تو سریه جدید پایتخت نیستن .ارسطو هم که میدونین دم به دقیقه عاشق نیشه هنوز معلوم نیست نویسنده : آهان😮

خیلی خیلی حساس بود ولی قراره داستان خیلی جالب و پر از خنده بشه😊

آنچه خواهید دید: آیییییییی کمرم.......ها مریم چرا گریه میکنی ..😮 .....بنیامین مریم همش تقصیر شما هاست باید تنبیه بشین😈 بنظرتون چه تنبیهی در نظر میگیره ا/ت 😊😊😊

اصغر نانای صغرا نانای😂😂😂