6 اسلاید صحیح/غلط توسط: D.N.A انتشار: 3 سال پیش 177 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خب دوستان اینم پارت بعدی ، نظر حتما بدید و اینکه درخواست هم قبول میکنم : فقط لطفاً درخواست های نابه جا ندید❤خب دیگه بریم برای ادامه...(دوستان فقط من عکس کارمن رو در صفحه اول اشتباهی ادیت زدم عکس اصلی کارمن رو در عکس اصلی تست گذاشتم)
و میرسیم به آنچه گذشت: خب تو پارت قبلی با زندگی و شرایط کارمن و رابرت آشنا شدیم و اینکه قراره مرینت و آدرین به لندن سفر کنن و همچنین کارمن و رابرت یک جنگ با مستربت داشتند ولی نتونستم معجزه گرش رو بگیرند و اون فرار کرد😟خب بریم برای ادامه...
که یهو...پلگ از جیب پیرهنم اومد بیرون و با یه قیافه مظلومانه گفت:آدرین من...پریدن وسط حرفش و گفتم:پنیر میخوای😂میدونم برو رو میز اتاق غذاخوریه اونجا برو بخور فقط حواست باشه دیده نشی که راشل سکته میزنند😂گفت: باشه فقط امیدوارم برای شکمم کافی باشه😆خندیدم و گفتم هیچی شیکم تو رو سیر نمیکنه😒فقط یه قیافه سرشار از تعجب گرفت و از در رد شد...پشتم رو نگاه کردم و دیدم مرینت هم زیر زیرکی داره با تیکی حرف میزنه، رفتم پیشش و از پشت بغلش کردم گفتم:چی میگید خانوما!؟تیکی خندید و گفت: بهتره به آدرین هم بگی مرینت! گفتم چی رو باید به من هم بگی؟😳مرینت گفت: به آلیا و نینو هم گفتم با ما بیان😪گفتم: چی؟چرا؟مرینت گفت: اگه بریم لندن باید خیلی حواسمون جمع باشه چون مسترکت قطعا بیکار نمیشینه و میاد دنبالمون واسه همین گفتم اون هم بیان و خوشبختانه اونا هم قبول کردن...گفتم:ولی ما که قرار نیست تو لندن لیدی و کت بشیم☺️مرینت یه لبخند تلخ زد و گفت: اما اگه کارمن و رابرت به کمک احتیاج داشته باشن ما نمیتوانیم بشینیم و فقط نگاه کنیم😅گفتم:خب...تیکی پرید وسط حرفم و گفت:مرینت جنبه خوب داستان رو نگاه کن تو و آدرین میتونید از نزدیک کارمن رو زیر نظر بگیرید...در ضمن مطمئنم مادر رابرت هم میتونید ملاقات کنید.😅
(نکته:پدر رابرت شغلش مدیر یکی از هولدینگ های بزرگ نیویؤرک هست واسه همین خیلی به ندرت میتونه خانواده اش رو ببینه و همچنین مادرش هم دندانپزشکه)مرینت گفت: نمیشه تیکی اونا نمیدونن رابرت همون سوپرلیون هست🤫تیکی میخواست یه چیزی بگه و به جای اون من حرف زدم و گفتم : اما به بهانه کارمن و رابرت که...مرینت با خوشحالی گفت: البته...چرا خودم اینو نفهمیده بودم🤩(منظورش ام بود که با همن)منو تیکی با هم خندیدیم و تیکی هم رفت پیش پلک تا ماکارون بخوره...
از زبان رابرت: ساعت ۴ بعد از ظهره و من تو خوابگاه پسر ها هستم ، خدارو شکر مدرسه به بچه های بالای ۱۵ سال این اجازه رو میده که برن بیرونو بگردن🤩😄سریع از قسمت خوابگاه اومدم بیرون و رفتم سمت خوابگاه دخترا و یهو کارمن همزمان اومد بیرون😂خندیدم و گفتم: چقدر هماهنگیم...کارمن اومد بغلم کرد ، تعجب کردم و گفت:چی شده؟گفت:صبح نتونستیم صحبت کنیم اما خواهش میکنم دیگه به خاطر کسه دیگه ای جاتو از کنار من عوض نکن ، خندیدم و گفتم به خاطر این ناراحتی؟گفت: به نظر مسخره میاد نه؟سریع گفتم: نه نه منظورم این نبود یعنی این چیزی نیست که ارزش ناراحتی تو رو داشته باشه🥰😁و بعد منم بغلش کردم
از زبان کارمن:میخواستیم همدیگه رو 💏 که یهو... یه صدای آشنا از ته راهرو شنیدم، پشتم رو نگار کردم و دیدم دیویده!!(دوستان یه یادآوری میکنم دیوید پسر آلیا و نینو هست)وقتی دیدمش خیلی تعجب کردم ، اون الان باید پاریس میبود😳پس اینجا چیکار میکرد!؟گفتم:دیو؟اینجا چیکار میکنی؟رابرت گفت:اونو میشناسی؟دیوید اومد جلو و گفت:سلام دیوید هستم ،دوست بچگی کارمن☺️گفتم: ااا رابرت ، دیوید پسر دوست های خانوادگی پدر و مادرمه😅رابرت رو به من گفت:شاید بهتر بود قبلا بهم میگفتی🙄گفتم: موقعیتش پیش نیومد...بعد رو به دیوید گفت: رابرت هستم ام...دیوید گفت:بی-اف کارمنی میدونم😅رابرت گفت میدونی!؟من سریع وارد عمل شدم و گفت: دیو پاریس زندگی میکنه احتمالا بابا و مامانم بهش گفتن😁دیوید سر تکون داد و با رابرت دست دادن...(دوستان دیوید هیچی راجب هویت رابرت و کارمن و پدر و مادرش و مرینت و آدرین و....نمیدونه)گفتم دیو اینجا چیکار میکنی؟گفت:مادر و پدرم پس فردا با پدر و مادر تو میان اینجا منم خواستم زود تر بیام و این دو روز رو با شما بگذرونم و اونا هم قبول کردن خلاصه که اینجوری شد که من الان اینجام😅😁رابرت گفت: ما میخواستیم بریم بیرون تو هم میای؟دیوید گفت:آره خوشحال میشم بیام😄گفتم:پسرا اگه حرفاتون تموم شده ساعت ۵ شده و منو رابرت تا ساعت ۹ باید خوابگاه باشیم😒رابرت گفت: درسته ، بهتره الان راه بیوفتیم...(عکس رو همینجوری گذاشتم)
2 ساعت بعد از زبان رابرت: بعد از کلی خوشگذرونی با دیوید و کارمن تو کافی شاپ کنجکاو شدم ببینم دیوید شب رو کجا میمونه😁پس گفتم: هی دیوید تو شب رو میای پیش ما؟ دیوید گفت: نه من که نمیتونم شبو تو مدرسه شبانه روزی بمونم😐کارمن سریع گفت: پس میری هتل؟دیوید جواب داد: آره یه هتل رو بابام رزرو کرده شمارو رسوندم میرم اونجا☺من گفتم: اما ما که بچه نیستیم خودمون میریم راه تو هم طولانی میشه میخوای تاکسی بگیرم از همینجا بری؟دیوید گفت: خیلی ممنون...همون لحظه یه تاکسی داشت از خیابون رد میشد ، کارمن از تو پیاده رو دستش رو تکون و وقتی تاکسی وایساد من از پیاده رو اومدم بیرون و دم پنجره تاکسی وایسادم و گفتم : لطفا ایشون رو به هر هتلی که گفتن ببرید ، راننده سر تکون داد...دیوید گفت: ممنون بچه ها...و بعد سوار تاکسی شد ، کارمن گفت: بعدا میبینمت دیوید😊👋همین که تاکسی راه افتاد من کارمن رو هل دادم تو یه کوچه خلوت جوری که جفتمون با هم خوردیم زمین😂(دقیقا مدل زمین خوردن مرینت و آدرین که میوفتن رو هم😂)من سریع از رو کارمن بلند شدم و ازش عذرخواهی کردم، کارمن با یه قیافه به هم ریخته گفت: چته ، چرا اینجوری میکنی؟ گفتم:آخه دیوید اومد نذاشت ما جایی که واقعا میخواستیم بریم😟کارمن گفت: مگه کجا میخواستی بریم؟ با ذوق و شوق گفتم: ساعت!(دوستان منظور از ساعت ، ساعت بزرگ لندن هست)کارمن تعجب کرد و گفت: چی؟ساعت چرا؟،گفتم:نمیدونم ، مامان بابای تو قرار های عاشقانه شون رو بالای برج ایفل میذاشتن منم گفتم ما هم تو ساعت بزرگ لندن بزاریم😁کارمن سرخ شد و گفت: پس یه قرار عاشقانه بهت بدهکارم😂من یهو کارمن و هل دادم و تکیه دادمش به دیوار کوچه و دو تا دستم رو دورش گذاشتم و به چشماش نگاه کرده😃اونم اول تعجب کرد ولی بعد همراهی کرد، به چشم های هم زل زده بودیم ، من آروم نزدیکش شدم و بعد💏...
وقتی از هم جدا شدیم تقریبا ساعت 8 شب بود ، وقت نداشتیم پیاده بریم ، بنابراین مجبور بودیم تغییر شکل بدیم...لایت از جیبم اومد بیرون و گفت: شما دوتا انگاری زیاد بهتون خوش میگذره ها😂وولفی هم سرشو از کیف کوچیک کارمن درآورد گفت: کاملا موافقم😂کارمن گفت: اصلا حواسم بهت نبود😑من گفتم: حالا چی شده مگه ، گناه نکردیم که...لایت رو هوا یه حالت دراز کشیدن به خودش گرفت و با خنده گفت: ولی من نگرانم بعدا گناه هم بکنید😓😂منو وولفی و کارمن با هم خودمون گرفت و کارمن گفت : نه دیگه اون ایشالله باشه برای چندین سال آینده😂گفتم: شایدم زود تر...وولفی خندید گفت: دو کلمه هم از مادر عروس😂کارمن خندید و گفت:متاسفانه باید نا امیدت کنم من تا 18 سالگی هیچ کاری رو بدون رعایت اصول انجام نمیدم😂😐فقط مونده تو 16 سالگی منو بدبخت کنی!!گفتم : اما منم با تو بدبخت میشم ، بلاخره منم تو 16 سالگی نمیخوام پدر شم😂لایت و وولفی با هم داد زدن : بسهههه دیگه الان دیرتون میشه ها...من گفتم راست میگید و بعد داد زدم : (لایت ، یال های شیر سرافراز) و تبدیل به سوپرلیون شدم ، بعد کارمن گفت: (وولفی زوزه گرگی فعال) و بعد تبدیل به گری وولف شد...با هم از رو ساختمون ها پریدیم و رد شدیم و تو نزدیک ترین کوچه نزدیک مدرسه به حالت عادی برگشتیم و رفتم تو راهرو خوابگاه ها ، من کارمن رو بغل کردم و گفت: فردا میبینمت ، کارمن گفت: امیدوارم فقط فردا کنار کورتنی نشینی...گفتم : هرچی تو بگی هاپویی😪کارمن گفت : هاپویی؟ این یکی جدیده!؟گفتم بله چند وقتی هست روش کار میکنم😂کارمن خندید و بعد رفت تو خوابگاه دخترا ، منم برگشتم و رفتم تو خوابگاه پسرا و رو تخت خودم دراز کشیدم ، معجزه گر ام(گردنبند چوبی طرح شیر) درآوردم و بعد یه دلهره افتاد تو دلم و دوباره گردنم کردمش ، یواشکی هم یه تیکه تافی از کشور بغل تختم برداشتم و دادم به لایت ، بعد خودم دراز کشیدم و یکم به اون موقعی که با کارمن تو کوچه بودیم فکر کردم و بی اختیار لبخند میزدم😂و کم کم ذهنم خسته شدم و خوابم برد و بلاخره حدودای ساعت 10 خوابیدم...
فردا صبح ساعت 7 از زبان مرینت: با یه صدای خیلی بلند و شبیه انفجار از خواب بیدار شدم ، آدرین هم از خواب پریده بود...خیلی با عجله و با همون لباس خواب هامون دست همدیگه رو گرفتیم و رفتیم در عمارت رو باز کردیم و من از چیزی که دیدم خیلی تعجب کردم! چون دیدم که....(عکس صفحه میراکلس شیر)
6 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
16 لایک
عاللللیه فقط میشه رمانتیک تر کنی از پارت های قبلی هم بیشتر
سلام دوست عزیز بازم ادامه بدید لطفا من خیلی وقته منتظرم تا شما بازم ادامه بدید ولی هنوز چیزی ننوشتید بازم بزار لطفا لطفااااااااا 😍😍😍😍
سلام چیزه میگم من یه رمان میراکلسی رو شروع کردم ، ممنون میشم به سر بزنین و اگه خوشتون اومد لایک کنین 😐💗
تشکر😂❤
کنیچیوا عاجی💜
بیستم گذشت چرا خبری نیست ی کامنت بده ما خیالمون راحت شه که مارو فراموش نکردی
هورااااااااااااا
سلام سلام به همگی کامنتا زیاد بودن نمیتونم جواب همه رو بدم ، یه دوست عزیزی پرسیده بود ادامه میدم یا نه ، که باید بگم بله ادامه میدم ، دوم اینکه از ۲۰ مرداد دوباره تست منتشر میکنم ولی مشکل اینجاست که در گوشی قبلیم به خاطر این طرح جدیده برای تبلت ها که باید ریست میشدن من ریست نکردم و همه چیز از جمله پارت هایی که باید برای داستان های قلمرو خونآشام و میراکلس بزارم....همش پاک شد ، بنابراین احتمالا قلمرو خونآشام رو پاک کنم(هنوز قطعی نشده)
اع مرسی عاجی که خبر دادی💋
درنیکا لطفا اکانت جدید نساز 😢
و قلمرو خوناشام هم ادامه بده لطفا ، مشکلی نیست چقدر طول بکشه قلمرو خوناشام رو باز بنویسی ولی لطفا هرطور شده ادامهش بده وپارتا شو پاک نکن خیلی رمان زیباییه😘💓
عالی بود
میشه بگی اکانت جدید ساختی یا نه
اگه کسی میدونه اکانت جدیدشو بگه لطفا
شاید بسازم هنوز هیچی مشخص نیست ولی اگه بسازم میگم
درنیکا کجایی.....بخدا نگران شدیم.........بیا دیگه.......حداقل بگو ادامه میدی؟
بله میدم
بله میدم
سلام داستانت واقعن عالی بود من هم فصل ۱ رو خوندم هم فصل ۲ رو واقعن عالی بود🌈🌈💜💜🧡💗💗💞💞💞💞💞💞💞💞💗💗💗💗💗میای آبجی بشیم من نیروانا هستم و ۱۲ سالمه 💗💗💗💞💞🧡🧡💜💜💜🧡🧡🧡💞💞💞💞💞💞
اجی کجایی؟!😣😢
خبری ازت نی نه ج کامنت میدی نگران میکنی آدمو کجاییی؟!😕😢
زود خبر بده😰
پارت بعد چرا نمیاد؟!😯
موافقم😢😢😢😢😢😢😢خیلی وقته منتظر پارت بعدم.....البته جا داره این نکته رو هم بگم که بهار هم همینطوری ادم رو دق میداد
اوهوم😕😢
بهارم نمد چرا نمیزاره؟!😕
بیچارههههههههههه شدیم.......پروف درنیکا رو دیدبیییییییییییییییییی.........مدتی نیستم......وااااای خدا......چقدر نیست......نکنه از تستچی رفته باشه......ای خداااااااااا......بدبخت شدیم........
مگر ارشیا اینطور نوشته نمیشد؟
از بیست مرداد میام ، یکم از تستچی جان دلخورم ولی خدایی خودمم خیلی کار دارم