💜عشق سیاه🥀(پارت ۳)

شاید الان بگین این داستان که طنزو فانه پس چرا اسمش عشق سیاهه چون خودتون بعدا متوجه میشین😐

هیییی حالا چذاب بودن اینو ولش ادامساااا ابرو نداشتم برباد رفت حالا چیکار کنم مثلا من نبودم اره نشستتت پسره:سلام من استاد جدیدتونم استاد قبل ناخوش احوالن همه دخترا داشتن غش میکرذن داشت حضور غیاب میکرد رسید به اسم من استاده: کیم سانا من: ها؟ چی؟ بله؟ اخ اخ حاضر همه بچه ها خندیدن گفتم ابروم میره استاده: شما این ادامسارو رو. صندلیم گذاشتین؟

اخخ گفتم میفهمه من: چی؟ نه استاد واسه چی اینکار رو کنم؟ استاده: مشخصه بیرون لطفا من: اخه استاده: گفتم بیرررووون رفتم وسایلمو جمع کردم نه من باید حرصمو یه جوری خالی کنم: اصن خوب کاری کردم کشته مرده درس دادنتم نیستم چیزی که زیاده استاد استاده که از پرروییم تعجب کرده بود هیچی نگفت هوووفف بلخره که افتادم این ترمو

هعی رفتم سوار ماشین شدمو پیش به سوی خونه که مامان زنگ زد مامان: هوی سانا داشتی میومدی یک کلیو سبزیم بگیر من: اوففف مامان پس اون دوتا چیکارن؟ مامان: گفتم بگیر حرفم نباشه سوسک من: مامااان مامان: یاماان گفتم بگیر خدافظ قطع کرد 😐اوفف رفتم بگیرم مرده مگه سبزیه رو میداد عین بز نگاه میکرد فقط اخر ازش گرفتم مثلا میخوایت مخ نداشته منو بزنه

رسیدم خونه بلند با صدای جیغیم گفتم سلاااام و کیفمو پرت کردم تو شکم جیمین بدبخ که دیدم یه اقایی اونجاست انگار مهمون داریم اقاهه: سانا دخترم ماشالا چقدر بزرگ شدی من: ممنون بابا: دخترم عموته وقتی خیلی کوچیک بودی رفتن خارج واسه همین نمیشناسی من: اها ببخشید سلام

رفتم اشپزخونه تا سبزی هارو بدم مامان دیدم با یه خانومی اونجان مث اینکه زنعموعه من: سلام زنعمو: سلام سانا جون خوبی دخترم؟ من: ممنون شما خوبین مامان:(اسمی به ذهنم نمیرسه واسه همین زنعمو رو اسم ایرانی میزارم)مریم سانا خوشگل شده؟ زنعمو: اره ماشالا من: نظر لطفتونهببخشید من برم لباسمو عوض کنم مامان: برو دخترم

رفتم بالا لباسمو عوض کنم که خوردم به یه ستون خونه ما که ستون نداره سرمو اوردم بالا این اینکه همون استادست استاده: تواینجا چیکار میکنی؟ من: اینجا خونه ماعه تو کیی؟ استاده: پس سانا تویی من تهیونگم پسر عموت من: حالا به من چه کیی برو کنار ترافیک کردی اخ بازم سوتی خداااا تهیونگ: ترافیک کردم؟ عذر میخوام لیدی دیگه ترافیک نمیکنم ای دلم میخواد فقط بکشمش