
سلاممم?? من برگشتم با پارت 10???? داخل نظرات گفتید که هیجانی ترش کم و انقدر هی طولش ندم من خواستم مطمئنتون کنم که آخرش باحاله ???? اما حتما حتما سعیمو میکنم که هیجانی تر باشه? لازمه بگم که از این قسمت به بعد ?تازه وارد اوج داستان میشه? بریم که شروع کنیم????
دوستان ما برمیگردیم به زمانی که انیلی از خونه ی ماری برمیگشت هتل?? ادامه ی داستان از زبان مامان ماتیلدا هست?? برین اسلاید بعد??
ما رفتیم دنبال امیلی و جلوی هتل پیاده شدیم...وقتی امیلی وارد هتل شد یه دختری اومد جلوی در و بغلش کرد که حسابی شبیه ماتیلدا بود???????? زمان حال: وایییییییی من و مسیح متوجه شدیم که دخترمون ماتیلدا همینجاست?? هم من و هم مسیح قدرت نامرئی بودنمون فقط دو روز بود و امشب دو روز به پایان میرسید و ما تا یک هفته نمیتونستیم نامرئی بشیم?? الان ساعت 6 هست و ما تا ساعت 12? وقت داشتیم که ماتیلدا رو برگردونیم به سرزمین خودمون?? رمانمون کم بود و ما نمیتونستیم همینطوری راحت به ماتیلدا بگیم: بیا بریم خونه???
من بدبختی ای که داشتم این بود که واقعا به انسان ها حساسیت داشتم و هروقت اونارو میدیدم عطسه ام میگرفت?????? چندین بار عطسه کردم با صدای بلنددددددددد اما خوشبختانه نفهمیدن که ما پیششون هستیم و فکر کردن صدا از تو خیابون میاد???? ما منتظر بودیم که ماتیلدا تنها بشه تا ما بتونیم باهاش صحبت کنیم و راضیش کنیم که برگرده خونه???? اما این دختره انگاه ر ول کن نبود امیلی مثل کنه به ماتیلدا چسبیده بود و هرجا ماتیلدا میرفت اون هم میرفت?♀️?♀️?♀️
بالاخره بعد از یه ساعت ماتیلدا رفت دستشویی و ماهم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم تا با ماتیلدا صحبت کنیم?? وقتی رفتیم تو دیدیم ماتیلدا واستاده وسط دستشویی درست روی کاسه توالت و یه ماسماسک (گوشی منظورشه?♀️??) داره وَر میره?♀️?♀️?? من به مسیح گفتم که باید زودتر باهاش حرف بزنیم وگرنه تا یه هفته دیگه نمیتونیم???? من کم کم از حالت نامرئی در اومدم و با صدای خیلی خیلی اروم که حتی مورچه هم نمیشنید گفتم: سلام ماتیلدا)) ماتیلدا سرشو از روی ماسماسک بلند کرد و....
تا من رو دید ( فقط مامانرو دید چون بابائه هنوز نامرئی بود) یه جیغ بنفش کشید که انگار گودزیلایی چیزی دیده?♀️?♀️?♀️?♀️?♀️?♀️?♀️?♀️ طوری جیغ زد که من حس کردم پشتم یه هیولایی چیزی باشه?????? ولی وقای برگشتم دیدم که نه انگاری وقتی منو دیده اونجوری جیغ زده?????? همون لحظه امیلی گفت: چی شده ماتی؟؟ چرا جیغ میزنی؟؟)) ماتیلدا گفت: هیچی سوسک دیدم)) منم انقدر از سوسک میترسیدم که نگو بخاطر همین من یه جیغ بنفش زدم و شروع کردم جفتک انداختن????????....
این دفعه دیگه امیلی ترسید و در رو باز کرد و گفت: ماتی مطمئتی حالت خوبه؟؟)) ماتیلدا گفت: اره امی،گفتم که من سوسک دیدم)) امیلی سرش رو به نشانه ی تایید تکان داد و در رو بست? واییی واقعا حالم از ماتی بهم میخورد?? ماتیلدا خیلی قشنگ تر بود?? وقتی امیلی در رو بست ماتیلدا یواش گفت: مامان تو اینجا چی کار میکنی؟؟)) گفتم: دخترم،ما نگرانت بودیم چرا بدون اجازه ی ما از سرزمین خارج شدی؟ نگفتی خطر داره؟ نگفتی ما نگرانت میشیم؟)) ماتیلدا: مامان من دیگه بزرگ شدم من میرم دانشگاه و من باید برم دانشگاه تمام دخترای هم سن و سال من نیرن مگه من چه فرقی با اون ها دارم؟)) گفتم: ماتیلدا حداقل 10 بار این سوال رو پرسیدی و ماهم بهت جواب دادیم،فرق تو اینه که تو خون آشامی میفهمی؟؟ تو خون آشامی،مردم خون آشام هارو قبول ندارن و فکر میکنن که واقعی تیستن و فقط تو افسانه ها هستن ولی نه اینطور نیست ما وجود داریم و زندگیمون جدا از زندگی انسانهاست))
از زبان ماتیلدا: من نمیدونم مامانم چرا اینطوری فکر میکرد چندین بار بهشون یاداوری کردم که من همیشه خون اشام نیستم من انسانم و فقط بعصی مواقع خون آشام نیشم اما انگار اصلا براشون فرقی نداره?? من با انسان ها فرقی ندارم ولی مامانو بابام میگن دارم??????????? من خسته شدم انقدر توی اون سرزمین موندم که هیچی نداره فقط یه چندتا مغازه که خون میفروشن???????????? میخواستم توی این دنیا باشم اینجا کلی چیزهای قشنگ بود???? مغازه هایی که غذاهای مختلف داشت سوپر مارکتا و ..... اینجا همه چیزش از سرزمین ما بهتر بود?????????
خب دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه?????❤?????❤???❤???
تست چطور بود؟؟???
لطفا تست رو به دوستان هم معرفی کنید❤?❤?❤???❤????? نطرات فراموش نشه??????????????????? دوستون دارم???????? بای بای??????❤?❤???
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
دوستان پارت بعد رو نوشتم منتظر باشید???
وای متینا
خیلی خوشحال شدم که داستان من رو میخونی☺️?(راستی قسمت بعد هم منتشر شد??)
چرا پس بعدی رو نمیذاری?
بیشتر از یک هفته گذشته
لطفا زود زود بزار
یه وقت ول نکنیا?
داشتم ول میکردم ولی با اصرار شما میزارم
سعی میکنم فردا بنویسم چون یه تست دیگه دارم یکم وقت کم میارم و مدرسه ها هم باز شده ولی سعی میکنم زودتر بزارم?????
متینا خواهشا برای دل همون ادمای کمی که تستتو انجام میدن ادامه بده???
فقط بخاطر شما??
سلام
عالی بود مثل همیشه???
منم درکت میکنم وقتی تعداد بازدید ها کم باشه آدم ناامید میشه ؛ ولی باید یادت باشه یه عده ای هستن و تست هات رو میبینن و دوست دارن. مثل من??
لطفا قسمت آخر رو هرچه زودتر بزار?
ممنون بابت تست خوبت????
خب دوستان خواستم به اطلاعتون برسونم که از این به بعد من ادامه ی این تست ر در تستچی نمیزارم چون تعداد نظرات و بازدید ها کم شده
خب عزیزم!
این تستت عالی بود!!
باتوجه به نظرات دوستان و کاربران تستهای قبلت هیجانی نداشت و من کم کم خواستم دیگه نخونم ولی الان اوج هیجان رو داره واقعا:)
الان خودم موندم اخرش چی میشه
میره سرزمین خودش؟؟
میمونه اینجا؟؟
با جانی ازدواج میکنه؟؟
با امیلی میمونه؟؟
با خانوادش میان اینجا؟؟
خانوادش اجازه میدن بیاد اینجا سر بزنه؟؟
یا همیشگی میمونه؟؟
اصلا اخرش رو نمیشه فهمید---
شبیه داستانایی نیست که همون اول بفهمی اخرش چی به چیه:)
و این فقط به سازنده و نویسنده اش مربوطه----
پس امیدوارم اخرش رو طوری بسازی که کاربران لذت ببرین
باتوجه به پایان هایی که گفتم(اون بالا)
هرکی یه نظر دوست داره یکی میخواد ماتیلدا برگرده
یکی میگه بمونه
یکی میگه ازدواج کنه...
و....
پس عالیش کن که بدون اعتراض کاربران تموم شه و نگن باید جور دیگه تموم میشد عزیزم
-خسته نباشید-
----مهسا----
ممنون بابت نظرت عزیزم❤❤❤
منم بخاطر این که تعداد بازدیدها خیلی کم شده میخواستم دیگه نسازم چون واقعا وقت میگیره و اگه کاربرا دوست نداشته باشن بگن که منم وقتمو صرف این نکنم و یه تست خوب تر بسازم ممنون میشم این رو به من بگن
و اینکه درباره ی پایان داستان پایانی که من درنظر گرفتم بین اون چیزایی که شما گفتی نیست و من میخوام بخاطر اینکه همه راضی باشن یه نظرسنجی بزارم که پایان داستان مشخص بشه و هر گزینه ای که بیشترین رای رو داشت من اون رو عملی میکنم?????????
نظرات فراموش نشه?????????