
سلاممم من اومدم با پارت آخر البته فکر کنم شاید هم یه پارت دیگه مونده باشه نمیدونم???♀️
ماتیلدا که موضوع رو گرفته بود گفت: ای خداااااا،امی چندبار بگم بهت که من و اون فقط دوستیم همیننننننننننن* امی با خنده روشو کرد سمت جانی?? جانی: ماتی راستش باید یه جیزی رو بهت بگم* ماتیلدا با اضطراب گفت: چیزی شده؟* جانی: نه چیزی نیست فقط میخوام یه چیزی بهت بگم* ماتیلدا: خب بگو*
جانی: ببین ماتی،من از روز اولی که دیدمت تو دلم یه حسی ایجاد شد یه حس خیلی خوب که منو به تو نزدیک کرد* وقتی داشت اینو میگفت کم کم اومد نزدیک ماتیلدا???♀️ ماتیلدا اب دهنشو قورت داد جانی: هنوز هم اون حس رو دارم ولی با یه تفاوت که الان خیلی بیشتر از دفعات اوله و الان واقعا غیر قابل کنترل شده اون حس برام* متیلدا چشماش گرد شده بود با اینکه میدونست جانی بهش علاقه داره ولی نه به این شدت? جان: ماتی،میشه ازت خواهش کنم که تو...تو با من...من...ازد..ازدواج...کنی؟؟* ???? ماتیلدا داشت میترکید (نگران نباشید از خوشحالی??)
ماتیلدا یه دسته از موهاشو زد کنار و گفت: من...منظورت اینه...اینه که...* جانی سرشو به نشانه ی تایید تکان داد و با صدایی که انگار زیادی خجالت میکشید گفت: آره منطورم اینه که من...من عاشقتم❤* ماتیلدا داشت گریه نیکرد که امی پرید بغلش و داد زد: مبارک باشه ماتی جونننننننننییییییی* بعد صداشو صاف کرد و گفت: و البته جانی هم همینطور مبارکتون باشه* جانی: هنوز ماتیلدا جوابو نگفته* ماتیلدا سرشو اورد بالا و واسه یه لحظه همه ساکت شدن و اون دوتا مرغ عشق (جانی و ماتی?) زل زدن به هم??♀️
ماتیلدا هیجان زده شد? و گفت: معلومه که اره* جانی خیلی خوشحال شده بود?? ماتیلدا رو بغل کرد و باهم رفتن عشق و حال و قرار شد که فرداش عروسی بگیرن??????
جانی و ماتیلدا و البته امیلی رفتن دنبال تدارکات عروسی و کلی خرید کردن?? رفتن موسیقی های مورد علاقشونو انتخاب کردن برا عروسی و رفتن لباس عروس و کت و شلوار گرفتن و رفتن یه باع گرفتن و گفتن که اون باغ رو پر از گل کنن تا خوجل موجل بشه???? ماتیلدا خیلی خوشحال بود چون هم به عشقش رسیده بود و هم پیش امیلی بود??????
یک روز بعد: ماتیلدا صبح بیدار شد و با کلی استرس رفت طبقه ی پایین و مامان و باباشو بیدار کرد و گفت که باید برای مراسم حلضر بشه بخاطر همین میره ارایشگاه?? مامانش گفت باشه و باباش هم گفت باشه برو فقط زیاد رژ نزن???? ماتیلدا اماده شدو رفت ارایشگاه بعد از دوساعت ماتیلدا کپ عروسک شده بود (عکس همین پارت) جانی اومد پرنسسشو برداشت ک رفت سمت اون باغ تا فیلم برداری کنن و تا دو ساعت دیگه مهمونی شروع میشد???
بعد از اون روز ماتیلدا و جانی به خوبی و خوشی در کنار هم بودن و حتی بچه دار هم شدن یه دختر و یه پسر???? مامان و بابای ماتیلدا هم خونه گرفته بودن و به تمام سرزمینشون اجازه دادن که بیان توی سرزمین انسان ها و خون اشام ها با انسان ها دوست شدن و همه چیز به خوبی پیش رفت???? ...... پایان .....
دوستون دارم❤
مرسی که همراهم بودید و بهم با کامنتاتون? انرژی دادید?
دوستون دارم و لطفا کامنت بدید و تستای بعدیم رو دنبال کنید?????
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تستت عالی
مرسی عزیزدلم💜
عالی بود داستانت من امشب کل پارت هاشو خوندم خیلی جالب بود آفرین👏👏
مرسی از شما💜
تستچی تستمو منتشر نمیکنه???
خیلی طول کشید?
سلام به همه
لطفا تست ??سوفی در جنگل?? رو دنبال کنید من نوشتم