10 اسلاید امتیازی توسط: M.S.R انتشار: 4 سال پیش 48 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلامممم من اومدم با پارت 11 که فقط و فقط بخاطر نظرات دوستای گلم دارم مینویسمش?? امیدوارم خوشتون بیاد❤
از زبان مامان ماتیلدا: وایییی مثل اینکه اینجا داره خیلی به ماتیلدا خوش میگذره??? برگردوندنش سخته به مسیح گفتم: باید یه کاری کنیم که ماتیلدا برگرده،وگرنه تو این سرزمین بدون خون گیر میفتیم?)
از زبان ماتیلدا: باید خوبیهای اینجا رو به مامان و بابام بگم،کی میدونه؟ شاید قبول کردن اینجا بمونم? ساعت رو نگاه کردم ساعت 8 بود (شب) رفتم سمت کمد و درشو باز کردم? مامان و بابام افتاده بودن یه گوشه و داشتن فکر میکردن? حتما به اینکه منو چطور راصی کنن که برم خونه???? گفتم: مامان،من میخوام یه چیزی رو بهتون بگم)
مامانم گفت: باشه عزیزم بگو* گفتم: مامان من میدونم که شما میخواین منو راضی کنین که برگردم خونه و شایدم فکر میکنن که آدما منو دزدیدن درسته؟* مامانم: ببین ماتیلدا ما هرکاری میکنیم برای صلاح خودته عزیزم،ما نطمئنیم که تو رو دزدیدن یا شایدم مجبورت کردن بیای اینجا* گفتم: یا شایدم خودم به خواسته ی خودم اومدم*
مامانم چشاش گرد شده بود ولی گفت: ماتیلدا لطفا از اول تعریف کن،ما باید بدونیم چه اتفاقی افتاده جون ما پدر و مادرتیم* بابام هم تایید کرد? گفتم: مامانی که زنده بود بهم یه کتاب داده بو درباره ی انسانها و اینکه کجا زندگی میکنن منم با کمک اون خودمو رسوندم تو این سرزمین تا بتونم برم دانشگاه و این سرزمین رو هم بشناسم تازه کلی هم دوست پیدا کردم* مامانم داشت از شدت تعجب خشک میشد? مامانم گفت: یعنی...تو...تو با خواسته ی خودت...اومدی اینجا؟* سرمو به نشانه ی تایید تکان دادم???? همون موقع امیلی در زد و گفت: ماتیلدا دوساعته چی کار میکنی؟ جانی داره زنگ میزنه بیا تا بیشتر از این نگران عشقش نشده* مامانم گفت: چی میگه؟* گفتم: هیچی چیز مهمی نیست* بعد هم رفتم تا دهن امیلی رو ببندم و گوشیمو جواب بدم??
رفتم پیش امیلی و گفتم: امیلی تو چِت شده؟؟؟؟؟ چرا میگی عشقت؟؟؟ چندبار بگم جانی فقط برام یه دوسته?* امیلی خندید و گفت: من که فکر نمیکنم و با سر به گوشی خودش اشاره کرد? رفتم گوشیشو باز کردم پیام از طرف جانی بود نوشتع بود: امیلی حال ماتیلدا خوبه آخه زنگ میزنم جواب نمیده نگران شدم?** من هم خوشحال شدم و هم ناراحت خوشحال شدم چون خب به هر حال منم یکم جانی رو دوست دارم? ناراحت شدم چون ممکن بود ازش جدا بشم و دیگه نتونم ببینمش? امیلی ابروهاشو انداخت بالا و زل زد به من? گفتم: خیلی خب اعتراف میکنم منم دوسش دارم ولی..* امیلی نذاشت حرفمو تموم کنم و گفت: ولی دلم میخواد عاشقش باشم و با این همه خوشتیپیش حتما میشم?* چشمامو دادم بالا اینجوری? خب راستش یکم واقعیت داشت ولی الان باید به یه چیز خیلی مهم تر توجه میکردم اگر قرار بود اینجا بمونم میتونستم با جانی باشم اما اگه نه مطمئنم افسرده میشم?
از زبان مامان ماتیلدا: وای خدا باورم نمیشد دخترم دوست داشت با دشمن ما در ارتباط باشه????? گفتم: مسیح باید هرچه زودتر یه کاری بکنیم وگرنه....وگرنه دخترمون از دستمون....میره???????????* از زبان ماتیلدا: باید یه کاری بکنم که پدر و مادرم از اینجا خوششون بیاد?? باید این موضوع رو به امیلی بگم....میدونم احمقانس ولی فقط اون میتونه منو به آرزوم برسونه❤ گفتم: امیلی امروز تعطیله دیگه نه؟* گفت: اوهوم چی کار داری؟* گفتم: باید یه چیزی رو بهت بگم* گفت: باشه بگو راستی یادت نره من متخصص رسوندن آدمایی هستم که عاشقن❤* واییییییی?♀️?♀️?♀️ گفتم: موضوع جدی تره* گفت: باشه بابا نگرانم کردی بگو ببینم چی شده؟*
گفتم: ببین این یه راز بزرگ توی خانواده ماست که هیچ کسی غیر از اعضای خانواده ازش باخبر نیستن ولی من به عنوان یه دوست میخوام با تو حرف بزنم میتونم بهت اعتماد کنم دیگه نه؟* امیلی: دختر دیوونه ای؟ معلومه که میتونی* لبخ?ند زدم و گفتم: ببین ما راستش....راستش چطوری...* گوشی امیلی زنگ خورد و گفت: ببخشید ماتیلدا بزار ببینم کیه بعدا ادامشو بگو❤* گفتم: باشه برو* .....
ممنون که تست رو حل کردین?? ببخشید دیر شد منم سرم خیلی شلوغ بود ولی قول نیدم بقیه رو زود زود بزارم??? نظراتتون رو بگید❤?????
تو نظر ها بهم بگید که: دوست دارید ماتیلدا بره خونه یا بمونه؟ با جانی ازدواج کنه یا نه؟
منتظر نظراتتون هستم????????????
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
0 لایک
به نظرم برگرده بره سرزمین خودش
به صلاحشه
و جانی!!
جانی رو خون اشام کنح و با خوش به اونجا ببره نمخاد هم نخاد
اصلا ب ماچح ماتیلدا باید خودش تصمیم بگیرح
ممنونو از نظرات همگی???
بالاخره چی کار کنیم دوستان؟?
نظرتت فراموش نشه?