18 اسلاید چند گزینه ای توسط: Eli انتشار: 4 سال پیش 302 مرتبه انجام شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت دوم سلام بروبکس پارت قبلی اشتباه تایپی زیاد داشتم چون نصفه شب نوشته بودمش ولی این پارتو سعی کردم که اشتباه تایپی نداشته باشم امیدوارم خوشتون بیاد
گلسا افسرده کنار حوض نشسته بود مادر کنار اون نشست:با اینکه موضوع حیاتیه تصمیمو با خودت میذارم گلسا یاد حرفای مهوش افتاد که تو ماشینش بهش گفته بود:من کمکت میکنم اما یه شرطی داره گلسا با نگرانی گفت:چه شرطی؟ _با نوه ام ازدواج کنی با این حرف گلسا شوکه شد و سرجاش خشکش زد که مهوش:اون پسر خوبیه نگران نباش.اینم کارت شرکتشه و کارتو دست گلسا داد و ادامه داد:فقط بیماری قلبی داره که اونم خدایاشکر با قرصا خوبه، گلسا همینجور که نگاه کارت میکرد اشک از چشاش سرازیر میشد با عصبانیت در ماشینو باز کرد همینجور که میرفت مهوش همپیاده شد و گفت:تا قبل از اینکه۱۲ساعت تموم بشه خوب بهش فک کن گلسا ایستاد دو دل بود
گلسا نگاه مادرش کرد و گفت:میدونی وقتی از ماشین خارج شدم تصمیم قطعیم این بود که بگم نه اما وقتی اون حرفو زد دچار تردید شدم و فهمیدم که نباید خودخواه باشم مامان...میدونی که گزینه ی اولم همیشه خانوادمه...مادر اونو در آغوش کشید و گفت:ببخشید...متاسفم که این قدر بی عرضه ام که بخاطر بی پولی باعث این اتفاق شدم گلسا:نه...نه شما بی عرضه نیستید دنیا بی انصافه! وقتی مامانش رفت نگاه ماه کرد پرده ای اشک تو چشاش پدیدار شد به یاد شایان افتاد قرار بود ازدواج کنن لبخند تلخی زد و زمزمه وار:چه کسی میداند که تو در پیله تنهایی خود تنهایی چه کسی میداند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی پیله ات را بگشا تو به اندازه پروانه شدن زیبایی...!
فرداصبح، جاوید به ادرسی که مهوش داده بود رفت و وقتی دید مهظره با پوزخند موبایلشو از جیبش در اورد و به مهوش زنگ زد:اگه این کارو کنم دیگه دست از سرم بر میداری؟ و با فریاد گفت:تو واسه ی کل زندگیمتصمیم گرفتی اینم روش!و سریع قطع کرد.گلسا و مادرش به مهظر رفتن.مهوش دم در منتظرشون بود گلسا:اون اینجاست؟ مهوش:منظورت کیه؟ گلسا سکوت کرد مهوش:آها! جاوید؟ اره گلسا:دوست ندارم چهرمو ببینه! و شالشو تا روی صورتش پایین کشید و وارد شد اون حتی صورت جاویدم ندید بعد از عقد جاوید سریع از اونجا خارج شد و سوار ماشینش شد مهوش روبه گلسا گفت:عروسی واسه فردا شبه مادر:دخترم مراسم عروسی نمیخواد مهوش:نمیشه ما همه مقدماتشو فراهم کردیم و اینکه ما یه خانواده ی مشهوریم باید حتما مراسم عروسیو داشته باشن گلسا با این حرفا خیلی عصبانی شد اون قدر که نمیدونست چکار کنه برای همین دستشو سمت موبایلش برد و به مایا زنگزد تا برن کافه.وقتی رسید کافه مایا رو دید با قیافه ای گرفته روبه روش نشست مایا:چته؟ گلسا:
مایا چندتا بشکن زد:به به!عروس خانم! اما وقتی نگاه خشمگین گلسارو دید و فهمید قضیه جدیه ترسید:خب...حالا با کی؟ شایان؟ گلسا قضیه رو برای اون تعریف کردو بعد کارت شرکت اونارو روی میز جلوی مایا گذاشت.مایا با دیدن کارت شرکت چشاش از تعحب گرد شد:خاک تو سرت! گلسا با تعجب به او خیره شد مایا:اصلا میدونی داری با کی ازدواج میکنی؟_کی؟ هرکه باشه مهم نیست! مایا:این شرکت بزرگ ترین شرکت تو ایرانه تازه به خیلی از کشورای دیگه ام کالا میفروشه گلسا چیزی نگفت مایا:تا حالا چیزی راجبه برندblack star شنیدی؟ گلسا سرشو به دو طرفین تکون داد مایا نفسشو از ته حلق بیرون دادو دستشو روی نیز قرار داد:میدونستم.اما خوش شانسی دختر!خیلی خوش شانسی! گلسا:میدونی که شایانو دوست دارن مایا:فراموش میشه اما دردش میمونه!
گلسا که حالا اشک تو چشاش جمع شده بود:مجبور شدم...بخاطر...بخاطر...و بعد سرشو روی میز گذاشت مایا:ببین، من بلد نیستن دلداری بدم اما میتونم میلک شیک توهم حساب کنم گلسا سرشو از روی میز برداشت و با خوشحالی گفت:جدی میگی؟ مایا نگاه او کرد که حالا حالش خوب بود و با حرص گفت:آره جونت دراد.شایان جلوی ویترین طلا فروشی ایستاده بود و وارد اونحا شدو گفت:حلقه میخوام برای ازدواج! فروشنده براش چندتا حلقه اورد شایان نگاه حلقه ها کرد و یکیو انتخاب کرد فروشنده:سلیقت خوبه! چه دختر خوشبختی! شایان خندید و گفت:در واقع من خوشبختم! و به گلسا پیام داد:بعد از اینکه بیام برات یه سورپرایز دارم گلسا با ناراحتی نوشت:واقعا؟!
_آره راستی این عکس نمایشگاهه ببین گلسا نگاه عکس کرد و پیام داد:خیلی قشنگه!کاش منم اونجا بودم_بعداز اینکه ازدواج کردیم واسه ی نمایش.اهاممیارمت! گلسا اشک ریخت و موبایلشو روی میز گذاشت و گفت:ازدواج؟! شایان حلقه رو از جیبش در اورد و نگاهش کرد:مطمئنم که ازش خوشت میاد!...جاوید لب دریا ایستاده بود و با عصبانیت سنگ پرت میکرد زنگ زد به مهوش:شماره ی اون دخترو واسم بفرست مهوش شماره ی گلسارو برای اون پیامککرد.گلسا روی صندلی روبه روی میزش نشسته بود در کشوشو باز کردو طراحی شایانو در اوردو لبخند تلخی زد که موبایلش زنگ خورد نگاه کرد ناشناس بود گلسا با تعجب:این دیگه کیه؟!و قطع کرد که دوباره موبایلش زنگ خورد گلسا باعصبانیت:اه! و برداشت:بله؟ صدای مردونه ای گفت:تو...همونی که میخوام باهاش ازدواج کنم؟ گلسا:چی؟!جاوید درحالی که نگاه دریا میکرد:میخوام ببینمت بیا لب دریا همون جایی که تابلوهای تبلیغاتیه
و بدون اینکه بذاره گلسا حرفی بزنه فطع کرد گلسا عصبانی شد و گفت:چه بی ادب! ولی صداش خیلی آشنا بود! به مادرش گفت مامان:برو ولی زود بیا_باشه و رفت تو اتاق مانتوی سورمه ای و شال سفید و شلوار همرنگش پوشید و تاکسی گرفت رسید اونجا مردیو دید که پشتش به اون بود گلسا:سلان مرد برگشت و نگاه او کرد اما تاهمو دیدن گفتن:تو! گلسا:تو همونی که تو اتوبوس فاز سلبریتیارو برداشته بود؟! جاوید:توهم همون دختر بی ادبی؟ گلسا هم زبون دراز تر از اون:تو جی؟ فکر کردی از دماغ فیل افتادی؟! جاوید پوزخندی زد:باید خوشحال باشی که میخوای بامن ازدواج کنی گلسا خنده ای از روی حرص کرد:تا قبل از اینکه بخوایم ازدواج کنیم خوشحال بودم! دلیلت برای کشوندنم تا اینجا چیه؟ _هیچی...فقط میخواستم ببینم کی هستی گلسا:
جاوید:چرا؟ گلسا:یه دخترو ساعت۱۰شب کشوندی جای به این دوری برای اینکه فقط....فکرکنم باید تو میومدی! جاوید با پوزخند گفت:چی؟! جاوید بیاد پاشه بیاد پیش تو؟! گلسا:باز هنوز تیپ سلبریتیارو برداشتی؟ جاوید:ببین من دیگه کارم با تو تموم شده و میرفت که گلسا گفت:هی پس من چی؟منو برسون! جاوید ایستاد و نگاه اون کرد:برای چی باید همچین کاری کنم؟ _ببخشید که تو منو کشوندی اینجا! جاوید:اگه تورو سوار کنم باید حواب کلی خبرنگاروبدم و رفت گلسا خشکش زده بود و وقتی به خودش اند که حاوید داشت با ماشینش میرفت دنباله ماشین اون دوید:هی!وایسا!عوضی! ایستاد و نفس نفس زد خم شد و دستاشو روی زانوهاش گذاشت و نگاه ماشین اون کرد تا لحظه ای که از دید محو شد
گلسا:باید حسابتو برسم و بعد دست کرد تو جیباش اما وقتی دید خالیه شوکه شد:وای نه!...وای...پول ندارن حالا چکار کنم؟ وقتی رسیده بود خونه دیگه تقربا از نفس افتاده بود مامان:چرا اینقدر دیر امدی؟ گلسا:همش حرف زدیم مامان:پس اوضاع بینتون خوب گذشت؟ گلسا بدون حرفی رفت تو اتاقش.فرداصبح جاوید تو بالکن نشسته بود و قهوه میخورد هداهمکنارش بود هدا:اوضاع چطور پیش رفت؟ جاوید:میخواستی چجور پیش بره؟ دختره خیلی سطحش پایین تر از منه! هدا:این قدر مغرور نباش! جاوید:من اصلا نمی فهمم چرا مادر بزرگ اونو انتخاب کرده هدا:من که ازش خوشم امد راستی! امروز غروب ببرش تالارو ببینه جاوید:موقع عروسی می بینه هدا:بخاطرع من! _به به شرط که تو هم همراهمون بیای هدا:باشه
گلسا تو اتاقش در حال درس خوندن بود که صدای زنگخونه به صدا درومد مادر درو باز کرد و دید هدا و حاویدن و اونارو به خونه هدایت کرد اونا تو هال رو زمین نشستن هدا نگاه خونه کرد:چه خونه ی با صفایی!مخصوصا حیاطش!مگه نه جاوید؟ جاوید:منکه خیلی خوشم نمیا...که هدا با آرنج محکم زد به پهلوش و اون حرفشو خورد و گفت:بله...قشنگه! مادر که متوجه شده بود گفت:خب البته آقا جاویدم حق داره نظر واقعیشو بگه راستش من از ادمای رک خوشم میاد! که گلشن امد تو هال هدا:این خانم خوشگل کیه؟ وبه شوخی گفت:نکنه این عروس ماست؟ مادر خندید و گفت:اینگلشن خواهر گلساست ماشا ا...گلساعم خیلی خوشگله!که در اتاق باز شد و گلسا که از خدا بی خبر بدد با موهای فرو مف کرده و دامن گلگلی وارد هال شد و درحالی که سرشو می خاروند گفت:مامان؟ کی او...که با دیدن جاوید که چشاش گرد شده بود و از حدقه بیرون زده بود حرفشو خورد جاوید سرتاپای اوتو با تعحب نظاره میکرد
گلسا سریع رفت تو اتاق و درو محکم بست و به در تکیه داد و محکمچند بار با مشت زد رو سرش و گفت:حواس پرت! حواس پرت! سریع موهاشو شونه کرد و یه شاله مشکی انداخت سرش و شلوار طوسی و تنیک سفید پوشید بعد هم دوش ادکلن گرفت و رفت تو هالو مودب سلام کرد هدا:سلام من عمه ی جاویدم جاوید سرتا پای اونو نگاه کرد و پوزخند زد هدا:زود آماده شو میخوایم تالارو نشونت بدیم گلسا زیرلب گفت:یعنی هنوز باید لباس عوض کنم؟! هدا:بله؟! گلسا لبخند مصنوعی زد د گفت:هیجی و رفتو لبای بیرونی پوشید رفتن تو کوچه هدا با اشاره به ماشین گفت:سوار ماشین شو تا بریم گلسا نگاه ماشین مشکی کرد که حتی اسمشمنمیدونست! هدا نگاه حاوید کرد:درو براش باز نمیکنی؟ جاوید که دست به سینه جای دیگه رو مینگریست خیلی قد و متکبرانه گفت:خودش دست داره! گلسا اخمکرد وگفت:
و سوار ماشین شد هدا به رفتار بچگونه ی اون دوتا خندید.تالار خیلی بزرگو زیبا بود گرون ترین تالار این شهر بود گلسا با اینکه خیلی هیجان زده شده بود هیچ واکنشی از خودش نشون نداد جاوید کنار او باهاش راه میرفت همین طور که به روبه رو چشم دوخته بود گفت:این تالاری که میبینی تالار ماست گلسا:چی؟...ماله شماست؟ جاوید ایستاد و گلساهم ایستاد جاوید:آره...ما یه دانشگاهم داریم گلسا جیزی نگفت که هدا اومد و گفت: از تالار خوشت اومده؟ جاوید:مگه میشه از همچین تالاری بدش بیاد؟! گلساهم از لج او گفت:درسته که اینجا یه تالاره بزرگو عالیه اما من دوست داشتم باغ باشه اینحوری قشنگ تر بود که جاوید کفت:باغم داره گلسا با تعجب:واقعا؟! جاوید دستشو سمت اون گرفت:همراه من بیا گلسا نگاه دست او کرد و سپس نگاه جاوید. چهرش واقعا جذاب بود اما سریع نگاهشو از اون گرفت وگفت:
جاوید پوزخندی زد و دستشو انداخت و بعد هردو وارد باغ شدن بزرگبود و بع درختا چراغ آویزونکرده بودن هدا:میخوای لباس عروستو ببینی؟ با هدا رفت به یه اتاق هدا لباس عروسو نشون اون داد و گفت: بموش تا اگه جایی تنگو گشاده به خیاطمون بگم درستش کنه گلسا لباس عروسو تنش کرد و جلوی آینه قدی ایستاد و نگاه خودش کرد هدا:قشنگه؟ چون عروسیتون هول هولکی شد مجبور شدین خودمون هگه جیزو انتخاب کنیم گلسا:نه...قشنگه! که حاوید وارد اتاق شدو گفت:نه اون فقط از چیزای گلگلی خوشش میاد! گلسا عصبانی شد هدا:جاوید!(یعنی ساکت شو) جاوید:خیله خب باشه هدا روبه گلسا گفت:ما تو رو به یه مدرسه ی خصوصی فرستادیم با این حرف چشای گلسا گرد شد:چی؟! هدا:ببخشید ولی مجبور شدیم! اونجا دیگه کاری با ازدواجت ندارن گلسا سرشو به علامت تایید تکون داد
هدا:جاوید تو گلسارو برسون من جایی کار دارن باید خودم برم جاوید:باشه هردو سمت ماشین میرفتن که موبایل گلسا زنگ خورد گلسا ایستاد و نگاه موبایلش کرد شایان بود مردد بود نگاه جاویدکرد که دست به سینه به ماشین تکیه داده بود با چشم به موبایل اشاره کرد:برنمیداری؟ گلسا چیزی نگفت جاوید:من تو ماشین منتظرتم و نشست تو ماشین گلسا جواب داد:الو؟ شایان:سلام نامرد! هیچ نمیگی یه زنگی بزنم گلسا:ببخشید همش امتحان داشتم شایان:اشکال نداره امشب ساعت۹ میرسم گلسا شوکه شد ولی گفت:واقعا؟!به سلامتی!_صدات گرفتست تو حالت خوبه؟ گلسا خنده ای مصنوعی کرو:آره آره من کاملا خوبم فقط یکم سر درد دارم شایان:پس فعلا قطع میکنم استراحت کن باشه؟_باشه و موبایلشو قطع کرد و سوار ماشین شد
شب بود.گلسا کنار حوض نشسته بود به مایا زنگ زد مایا:الو سلام گلسا:سلان مایا با نگرانی:چته؟!چرا صدات گرفتس؟ گلسا:فرداشب عروسیمه اما...نمیتونم به شایان بگم مایا:اول تا اخر باید بهش بگی گلسا اشک ریخت:نمیتونم،نمیتونم مایا:باید قبل ازدواجت باهاش بهم بزنی گلسا:آره...حق باتوعه.شایان رسید خونه که دید تو صندوق پستیش یه چیزیع که موبایلش زنگ خورد گلسا بود برداشت:بله؟ گلسا:رسیدی؟ _آره _میشه بیای لب دریا؟
_چی شده؟ _بهت میگم.گلسا رفت لب دریا شایانو با یه لباس سفید دید که دست به سینه نگاه دریا میکنه باد شدیدی می وزید گلسا رفت جلو و گفت:سلام شایان برگشت و نگاش کرد:خب؟ گلسا متوجه شد رنگ نگاه شایان تغییر کرده گلسا:متاسفم..._برای چی؟ _نمیتونم باهات ادامه بدم _چرا؟ نمیتونست این جمله رو بگه اما بالاخر موفق شد:چون...چون....دوست ندارم شایان پوزخندی زد و گفت:پس چرا باهام بودی؟ _فقط برای سرگرمی بود که شایان گفت:دروغگو! با این حرف سر گلسا بالارفت و با چشای اشک آلودش نگاش کرد شایان ادامه داد:گفتی منتظرم میمونی اما...مثله اینکه منتظر یکی دیگه بودی!
گلسا که متوجه حرفای اون نمیشد با چشمای پرسشگرش به اوخیره شد که دید شایان از جیبش یه پاکت در اورد و داد دست گلسا. گلسا اونو باز کرد و دید پاکت نامه ی عروسی اونو جاویده نگاه شایان کرد که حالا عصبانی بود و با چشای اشک آلودش به او نگاه میکرد محکم بازوهای گلسا رو گرفت و با فریاد گفت:چرا؟ عاشقشی؟ _آره _دروغگو!_میخوای باورکن میخوای باور نکن من نمیخوام با یه زال زندگی کنم!!!
لطفا برو! شایان که از حرفای اون خشکش زده بود بازوهای اونو رها کرد:کی مجبورت کرده همچین حرفایی بزنی؟ گلسا بدون حرفی دستاشو دوره خودش حلقه کرد هوا خیلی سرد بود و موجها وحشیانه به ساحل هجوم میوردن.شایان کتشو که روی زمین بودو برداشت و انداخت رو کمر گلسا و گفت:لازم نیست دروغ بگی من میرم اما دست بردارت نیستم! گلسا:من دیگه ازدواج کردم و کت شایانو از کمرش برداشت و انداخت روی زمین جلوی پاهاشون گلسا:بیا از حالا به بعد مثله غریبه ها باشیم تظاهر نکن منو میشناسی شایان باعصبانیت:تو اینو میخوای؟ گلسا اونو محکم کنار زد و درحالی که اشکاشو پاک میکرد رفت
18 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
پاسخ نامه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
10 لایک
وااااااالی . کلی خندیدم عاشق رماناتم . همشون فوق العادن . ابانماهی هستی درسته ؟
دم هر چی ابان ماهیه گرم😍😍😍
کی بعدیشو میزاری الان دو هفته شد ما خیلی منتظر موندیم
ببخشید که خیلی دیر شد درحاله بررسیه❤