افسانه آواتار شیر شاه .2

در افسانه ها آمده که اگر یک آواتار بتواند 5 سنگ جادویی را به دست آورد و آنها را با هم ترکیب کند میتواند یکی از دو موجود افسانه یعنی راواروی وماگماروی را دوباره احیا کند .... . . روی شاه میخواست راوا روی که موجود شیطانی است را احیا کند تا با کمک او دنیا را فتح کند

وقتی که آواتار شیر شاه به سنندرس رسید دید که همه جا در آشوب استانشان ها و حیوانات بی گناه کشته میشوند خب وقتی گیر شاه به تالار اصلی شهر رسید وارد تالار شد. و روی شاه را دید که یکی از 5 سنگ جادویی را در دست دارد . آواتار شیر شاه نعره بلندی کرد و گفت/ ای موجود پست سنگ را به من بده..

شیر شاه: سنگ را به من بده.... اما وقتی هنوز حرفش تمام نشده بود آواتار روی شاه با قدرت صاعقه به سر آواتار شیر شاه زد و آواتار شیر شاه بیهوش شد... وقتی شر شاه به هوش آمد نشانی سنگ دوم را گرفت و در پی او دوید و فهمید که سنگ دوم در شهر زیر باد است یعنی آنطرف دنیا.

وقتی شیر شاه راه افتاد دیوی بلند قامت ور پر زور جلوی او را گرفت آواتار شیر شاه از قدر ت خاک استفاده کرد و سنگی عظیم را به سوی او پرت کرد ولی آن دیو در کمال شگفتی سنگ را با یک دست گرفت و آن را خرد کرد شیر شاه دوباره با قدرت آتش چنان شعله ای به سمت دیو پرت کرد که دیو در دم فوت کرد ............

بعد از کشتن دیو اواتار شیر شاه به راه خود یعنی در پی سنگ دوم راه افتاد که دستی بزرگ از آسمان آمد و آن را گرفت و گفت من سیچ دیو هستم و تو برادر مرا کشتی من تو را به طلسم عاسف گرفتار میکنم نادر آنجا زندانی بمانی ........... و شیر شاه بیهوش شد از اونجاکه فهمیدید آن دیو برادر دیوی بود که شیر شاه کشت و برادر دیو یا سیچ دیو آن را در طلسم انداخت

لایک کنید و کامنت