
سلام این تست در باره دنیای قبل آواتار است

خوب بعد از اینکه آواتار شیر شاه به هوش اومد خود را به سمت شهر سنندرس رسوند همون جایی که سنگ جادویی دوم وجود داشت اما فهمید که آواتار روی شاه خیلی وقت که سنگ را برداشته آواتار شیر شاه به جنگل رفت آهوی زیبایی را شکار کرد و شروع به خوردن کرد وقتی وارد شیر سنندرس شد تا مکان سنگ سوم را بپرسه پیر مردی اون را دید و گفت ای آواتار مگر تو نباید صلح را به این دنیا بیاوری آواتار گفت بله پیرمرد ادامه داد . وگفت: من یک پسر دارم که در دست دیوی شکار شده و به طلسم افتاده اسم آن دیو برق دیو است که پسر مرا به طلسم حمام بلور انداخته است . من از تو میخواهم که بروی و پسر مرا نجات دهی آواتار شیرشاه میخواست مخالفت کند که وظیفهی بزرگ آواتار بودن به یادش آمد او نشانی طلسم را گرفته و در پی او رفت وقتی آواتار به طلسم رسید باغی مثل بهشت دید که پر از جواهرات زیبا بود وقتی وارد حیاط طلسم شد یک مرد بارنگ سیاه پوست را دید که بسیار قد بلندی دارد و بازو هایش مانند درختی پرتوان است .
وقتی شیرشاه به آن غلام سیاه پوست با قدرت خاک همراه کرد غلام از جایش تکان نخورد وقتی سنگ به غلام خورد غلام را به به دونیمه تبدیل کرد ولی هر نیمه دوباره برای خود دوغلام شدند یک روز گذشت و آواتار دید که دور خود هزاران غلام هستند که میخواهند او را نابود کنند آواتار که خسته شده بود یک صدایی سندی که میگفت آواتار همهی غلامان را به هم و در یک زمان بکش ناگهان آواتار شیرشاه وارد حالت آواتار شد و با ترکیب کردن هر چهار عنصر خود توانست یک گوی قدرت مند درست کند که همهی غلامان را درجا کشت بعد از کشته شدن غلامان شیر قوی پنجه ای را دید که از خود شیرشاه قوی تر است اما در کمال حیرت شیرشاه دید آن شیر به او حمله نمیکند و به جای حمله کردن جلوی شیرشاه زانو زده است شیرشاه تعجب نکرد زیرا او همان طور که معلوم است شیرشاه است یعنی شاه تمامی شیر های دنیا

بعد که شیرشاه از شیر هم گذشت وارد تالار اصلی باغ شد و پیر زنی عجیب را دید که با لبخندی تلخ با سرعت زیاد به طرف او میدوید پیر زن گفت اوی آواتار به طبقه دوم نرو بعد پیر زن فوت کرد شیر شاه که تعجب کرده بود به راهش ادامه. داد. وقتی به یک اتاق رسید در اتاق را باز کرد و ناگهان متوجه شد که در صحرای بی آب و علفی گیر افتاده است خیلی ناراحت و ترسان گفت خدایا اینجا کجاست ناگهان صدای راواروی بلند شد که میگفت من نمیگذارم تو به هدف خود برسی و صدا از بین رفت ......
منتظر ادامه داستان باشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نظرات بازدیدکنندگان (0)