ورود به خانواده جدید۲

خب بعد از ۲ هفته ی خیلی سخت، من برای انتخاب موضوعی برای تستم مونده بودم. که یکی از دوستانم گفت : خب یه موضوعی انتخاب کن دیگه گفتم : نه من می خواهم تست ویژه بشه گفت: خب درخواست بده گفتم من:..... گفت: جانم.... ۱۸۵ بار در خواست آجی تو وعضت خرابه ناجورم خرابه

اره دیگه دوستم: اهان یه کاری میشه کرد چی؟ تو داخل چی استعداد داری؟ من! اره باباتو من.......

من گفتم اهان نویسندگی رمان و داستان دوستم گفت: پی چرا وایسادی ممد خیلی هم داستان دوست داره گفتم نمی‌دانستم گفت چرا دوست داره من بعد از نوشتن داستان برای خوردن شام به رستوران رفتم اونجا کنار پسری به نام آراس نشستم پسر خوشگلی بود ولی همه مسخره می‌کردند می‌گفتند بچه مثبت

من اولین نفر رفته بودم برای همین آنجا خلوت بود به آراس گفتم : ام گفت: اگه می خوای مسخرهدکنی بدون من بچه مثبت نیستم🤒🤕🤒 گفتم نه می خواستم بپرسم چقدر زود اومدی گفت چون وقتی بچه ها میان نمی گذارن غذا بخورم گفتم خوبه من تبسم هستم گفت من هم آراس هستم

گفت میای بریم بیرون غذا بخوریم تارفتیم بیرون اون دستش را روی سرش گذاشت و گفت اخ گفتم چی شده گفت: قرصم را نخوردم اون تا قرص را در آورد گفتم تو ام اس داری؟ گفت اره برای همین مسخره ام میکنن اونم که اونجاس سر دستشونه وقتی بیدار شدم روی تخت آراس بودم آراس گفت هیچی نیست اون ها اومدن به من چیز گفتن تو با اونها دعوات شد و زدنت....... گفتم : من گفت : خیلی خوشگل هستی بعد کل دوستانم آمدند داخل گفتند تبسم حالت چه طوره آبجی جونم ما خیلی خوشحالیم که اون قلدر ها رفتن دفتر مدیر ............. ادامه در نسخه بعدی