ورود به خانواده جدید(۵)

بعد از کلاس رفتم حیاط البته رفتیم با مصی جون ببخشید مصطفی مصطفی: چی شده قهری خانوم کو چولو من: همه حق داشتن چرا انقدر اذیت می کنی؟ مصطفی: من اذیت نکردم فقط و فقط کمک کردم کع یهو نمیدونم از کجا کمال مارو دید و...... برو بعدی👈🏻😁

روزنامه ی مدرسه جدایی تبسی و مصطفی منم سری رفتم دفتر روزنامه و گفتم: حداقل اسمم رو درست مینوشتی یهو گفت : نه اون تبسی هستش اون دختر مو بولونده که مصطفی بخاطر یکی دیگه ولش کرد

رفتم پایین و بهش یه دستمال دادم گقت: ببین راضی شدی گفتم جان گفت: قهر کردیم منو مصطفی رو میگم گفتم:من تخصیر کار نیستم که یهو مصطفی از پشت سر اومد و موهای منک گرفت و گفت چی کار میکنی خانوم خوشگله

اون منو کشید و گفت : اسم من سنا هستش و یادت باشه هیچوقت به مصطفی نزدیک نشو مصطفی گفت: به یه خواهر میگی به داداشی نزدیک نشو سنا: خواهر؟! من: پس اون شب من خواهرت بودم که اومدی دنبالم مصطفی: پس وقتی کسی منو نمی خواد منم خودمو نمی خوام؛ من از اینجا میرم که وقتی داشت میرفت یه ساختمون بخاطر زلزله خراب شد روی سرش منم با گریهه ادامه فصل بهد