
های اینم از پارت چهار :) البته با کمی معطلی شما دوستان دنبال کردن فراموش نشه 🤍
خودم رو با نرده های پله گرفتم اما ، نرده لیز بود و دستم ول شد که تهیونگ دستمو گرفت و کشیدم بالا تهیونگ : خوبی چیزیت نشد که ؟؟! تو : نه خوبم 😞 تهیونگ داشت نگاهم میکرد ببینه چیزیم نشده که پشت پام رو دید داره خون میاد ، سریع رفت و واسم پانسمان آورد و پام رو بست ازش تشکر کردم خواستم بلند شم که پام تیر کشید خیلی درد داشتم فک کنم پام دَر رفته .
لنگ لنگون داشتم میرفتم . تهیونگ با کلی اسرار منو راضی کرد که برسونتم خونم منم با تردید قبول کردم 🥴 رفتم سوار ماشین شدم ، اونم در رو بست و سریع اومد . ماشین و روشن کرد و راه افتادیم . نزدیک خونه که شدیم متوجه شدم که چراغ هامون خاموشه ! سریع پیاده شدیم و به سمت در حرکت کردیم روی در یه اعلامیه زده شده بود. نور گوشیم و گرفتم شروع کردم به خوندن ، نوشته بود : این خونه به دلیل پرداخت نکردن وام مصادره شده به بانک مراجعه کنید . یه لحظه قلبم به درد اومد به خودم گفتم : من که جایی رو ندارم برم خدای من حتما باید اینجوری میشد آخه این چه زندگی من دارم .
تهیونگ همینطوری بهم زل زده بود که گفت : اگه دوست داری میتونی برای یک مدت با من زندگی کنی اتاق اضافی دارم 😊 تو توی ذهنت : هرچی پول و وسایل داشتم مصادره شده یه کم فکر کردم و گفتم : واقعا میتونم آخه .. هنوز حرفم تموم نشده بود گفت : نه این حرف و نزن مشکلی نیست داشتم از خجالت آب میشدم سرم و انداختم پایین به طرف ماشین رفتم یهو دیدم ...
یه نفر جلوم رو گرفت سرم و بلند کردم بهش نگاهی کردم بهم خیره شده بود . ازش پرسیدم شما ؟! گفت : من و نشناختی ! گفتم : چرا باید بشناسم !؟ گفت: عه پس اینطوریه منم ، توی دبیرستان رییست بودم گفتم : چی رییسم ؟ آها یادم اومد ، حالا هم برو اونور میخوام برم مزاحم نشو 😤 هلش دادم رفتم و سوار شدم تهیونگ هم اومد سوار شد داشتیم حرکت میکردیم که تهیونگ ازم پرسید :
اون دختره کی بود ؟! چرا اینجوری باهات حرف میزد شنیدم گفت که رییست بوده !! گفتم : اون دختره یه روانی به تمام معناِ آخه ، اون زمان توی دبیرستان همه ازش میترسیدن یه قلدری بود واسه خودش فکر میکردم عوض شده اما انگار مثل همون موقع هاش یه روانیه ، اون موقع ها هرچیزی میگفت همه انجام میدادن من همیشه تو سری خوره اون بودم 😞😤 اون زمان دلم میخواست بکشمش تهیونگ : واقعا ! چه مزخرف دیگه بهش فکر نکن حتی ارزش فکر کردن هم نداره یه آهِ کوتاه کشیدم و سرم رو تکون دادم . از خستگی چشمم و بستم خودمم نفهمیدم که کی خوابم برد ( چند لحظه بعد ) صدایی مبهمی میشنیدم که میگفت: رز ، رز بیدار شو رسیدم همون لحظه به خودم اومدم فهمیدم که رسیدم سریع پیاده شدم و دوتایی به سمت در رفتیم . وقتی وارد خونه شدیم تهیونگ گفت : میتونی از همون اتاقی که داخلش بودی استفاده کنی اگر هم چیزی نیاز داشتی بهم بگو داخل میز کنار تخت بُرس و چندتا وسایل دیگه هست از اونا استفاده کن .
کلی ازش تشکر کردم و بهش شب بخیر گفتم رفتم داخل اتاق چراغ هارو خاموش کردم و خودم و پرت کردم رو تخت اصلا نفهمیدم که کی خوابیدم . ( صبح روز بعد) خودم و تاب و پیچ دادم از تخت بلند شدم یه نگاهی به آینه کردم دیدم که دقیقا شبیه مُرده ها هستم . با دستمال یکم صورتم رو تمیز کردم مو هام رو با همون بُرسی که داخل کشو بود صاف کردم ، رفتم به سمت در در رو باز کردم یهو دیدم که....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
یعنی به پات بیوفتم تا باز پارت بعدیو بزارم عیزم 🗿-سوجی
الان اصرار کنم پارت جدید رو میذاری؟
خيلي خوبه *-*
مرسی از نظر های قشنگتون امشب اگه وقت کردم پارت بعدی میزارم ❤️🙏🏻
لطفا پارت بعدی رو زود بزار
الان دادم فکر میکنم چی شده😕
ولی تورو خدا جاهای حساس تم م نکن🥺
عالیه