کارمن سندیگو قسمت:1

سلام 👋بچه ها داستان از این قسمت شروع میشه اون داستانی که قبل از همه گذاشتم رو برای این گذاشتم که نشون بدم واقیت بهتر از همه چیز هست خوب بریم سراغ داستان🌹

کارمن از وقتی برای نجات زک و آیوی رفتی حال خوشی نداری متمعنی خوبی؟ از زبان‌ کارمن آره خوبم بازیکن نگران نباش از زبان‌ بازیکن :باشه از زبان‌ شادوسان: کارمن بهم گفته بودی بهم تعریف میکنی که چیشده ولی از وقتی برگشتی چیزی نگفتی! باشه میگم وقتی وایل گفت که زک و آیویو گرفته و فقط در ازای تصلیم شدن من اونارو آزاد میکنه خودم رفتم که نجاتشون بدم

توی پایگاه جدیدشون گیر افتادم ولی بعد بیهوش شدم وقتی به هوش اومدم دیدم توی یه اتاقم که سرتاپا شیشه هست ولی بعداز توی یکی از شیشه ها تصویر اعضای وایل اومد اونا گفتن که ما زکو آیوی رو تهد کنترل داریم اونا بهم زک آیوی رو نشون دادن که دست گاه های پاک کردن حافظه و عوض کردن خاطرات رو به سرشون زدن

شوکه شدم بهم گفتم تو الان میتونی بری ولی نطمعن باش هیچ وقت نمیتونی اونارو نجات بدی

من گفتم:کورخوندی بعد دوباره بیهوش شدم وقتی بیدار شدم تو روی یه کوه بودم تمام وسایل الکترونیکی گوشیم بلوتوسم و... رفته بود کلاه کتمم نبود

همین بود بعد اونم خودمو به خونه رس دم شادوسان برای دلداری دادن به کارمن گفت نگران نباش کارمن گفت:باشه بعد کامن گفت فردا هر تور شده زک و آیوی رو نجات میدم

شادوسان گفت باشه بعد بازیکن گفت کارمن همونطور که خواستی در مورد گری تحقیق کردم اون الان تو مکزیکو هست ولی مکان دقیقشو هنوز ردیابی نکردم

بازیکن گغت راستی کارمن حال مادرت چطوره از وقتی از بیمارستان مرخص شده چیزی در موردش نگفتی

خب بقیه تو قسمت بعد لطفا نظر بدید❇️ و لایک کنید❇️