
وای خدا! یعنی من دستم به مخترع موبایل برسه!زندش نمیزارم! اخه تویی که پشت خطی کی ساعت ۷ صبح زنگ میزنه!ای لعنت بهت! دستمو به سمت میز بردم و دنبال موبایل میگشتم که دستم خورد بهش نزدیک بود بیوفته که عین چی از جام پریدم و رو هوا گرفتمش! یعنی اصلا درمورد موبایل با من شوخی نکنید! من رو موبایلم حساسم. نفسی کشیدم و گوشی رو برگردوندم . هنوز داشت زنگ میخورد عجب سیریشیه! شماره نانشاس بود.جواب دادم+بفرمایید_یعنی خاک. ساعت یازده صبحه چرا صدات اینجوریه! تازه از خواب بیدارشدی؟ با شنیدن صداش برق از کله ام پرید. سریع سر جام صاف نشستم و طوری اسمشو با خوشحالی گفتم که احساس کردم بنده خدا پرده گوشش پاره شد. + هانااااا چند ثانیه صداش نیومد اما بعد از یک دقیقه بالاخره حرف زد_چته؟دختر دیوانه! حالت خوبه؟ مگه جن زنگ زده بهت؟
+خیلی...ولش کن اصلا.حالا چه عجب یادی از ما کردی خانم دکتر._ گمشو من که هنوز دکتر نشدم! + بالاخره که میشی. بیا تو هم دکتر شدی من هنوز هیچ خری نشدم._مشخص بود تو از همون اول هم هیچ خری نمیشی.+فقط دستم بهت برسه._اوه!پس بهتره برگردم آمریکا! کره خطریه.+اره. برو. وگرنه جنازتو...چی؟وایسا ببینم!؟ مگه کره ای؟ _ حالا شاید دوسه روز باشه که اومدم کره! + به به. چشمم روشن. دوسه روزه اومدی اونوقت تو تازه الان به من زنگ میزنی؟ _ ببخشید. + باشه خانم خانما _ دیوونه چی میگی؟! دلم برات تنگ شده. امشب مخوام با نامزدم و یکی دوستاش که اونم قراره نامزدش رو بیاره بریم بیرون گفت به تو هم بگم.+ به به. بالاخره من این شازده رو میبینم. حالا اینجا همه نامزد دارن من سینگل چی کار کنم؟_ گمشو بیا الکی بهونه نیار.+چشم عباس آقا._ادرسو برات میفرستم. بای.+ خداحافظ.
بعد از قطع کردن تلفن هوفی از سر کلافگی کشیدم. اجازه هست برم این هانا رو خفه کنم؟؟ نگاهی به ساعت رو به روم انداختم. با دیدن عقربه کوچیکه رو یازده جیغی از تعجب کشیدم که البته از گوش مادر دور نموند._ چته دختر دیوونه؟؟؟ + هیچی مامان جونم خوبم الان میام. نگاهی به خودم انداختم. شبیه بچه هایی شدم که تو جنگل آمازون بزرگ شدن. با صدای پیامک گوشی رو برداشتم. هانا بود. آدرس و ساعت رو فرستاده بود. ساعت ۶ قرارمون بود. خب حالا حالا وقت دارم. بهتره اول دوش بگیرم.~~~~~~~~ در آخر نگاهی به تیپم تو آینه کردم . بابا چه خوشتیپ شدم من!! ساعت رو نگا! از اتاق پریدم بیرون و طبق عادت همیشگی از نرده ی پله ها سر خوردم. با دیدن مامان و چشم غره قشنگش لبخند ضایعی زدم و سرمو پایین انداختم . نگاهی به دور و بر انداختم بابا نبود. بیا برنامه ماشین کنسلش شد. فکر کنم باید ایندفعه رو مخ مامانم رژه برم. +مامان جونم. هانا اومده کره. میخوام برم بیرون. ماشینتو میدی بهم . مامان نگاهی به سرتا پام انداخت و با صورتی خندون گفت: واقعا! باید بگی یه روز بیاد خونمون!
و بعد با اخم ادامه داد: ولی درمورد ماشین.... اصلا فکرشم نکن. + خواهش میکنم.! زشته نامزدش قراره بیاد و با دوست نامزدش و نامزد دوست نامزدش! بد نیست با تاکسی برم؟ _ نه چرا بد باشه. +لطفا .خلاصه پس از اسرار و التماس های فراوان بنده مادر گرامی راضی شدندکه سوئیچ ماشین رو بهم بدن. ماشین رو یه گوشه پارک کردم و قبل از اینکه پیاده بشم به هانا زنگ زدم.+ کجایید؟ _ بیا تو بخش پارک دم در یه ذره جلوتر یه نیمکت میبینیمون. بعد از اینکه آدرس رو یافتم. از ماشین پیاده شدم و به سمت پارک رفتم. اخه دختر خل و چل پارک جای قرار گذاشتنه؟؟؟؟ با دیدن هانا از سر ذوق لبخندی رو لبم نشست با دیدنش به سمتش دویدم و بغلش کردم. اونم متقابلاً کارم رو تکرار کرد. از بغلش بیرون اومدم.+ دلم برات تنگ شده بود._ منم همینطور.+ چقدر عوض شدی! _ ولی تو خوشگل تر شدی.خنده ای کردم و به پسر بغل دستش نگاهی انداختم. با دیدنم لبخند ملایمی زد و گفت: سلام تهیونگ هستم نامزد هانا. خوشبختم. سری تکون دادم و ادامه دادم: همچنین. نگاهی به دور و بر انداختم و روبه هانا گفتم: فقط خودمونیم؟ فکر کنم گفتی مهمون داریم. _ آره احتمالا الانا میان. همون لحظه با شنیدن اسم تهیونک توسط صدایی آشنا بود به سمت عقب برگشتم و به مردی که با دختر دست تو دست هم میومدن نگاهی انداختم. بیا همین رو کم داشتیم. اخه این........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
😘😘😘😘😘
معلومه جیمینه😐😂
پارت بعددددددددددد
جیمنه
عالییییییی
پارت بعد رو زود بزاریاااا
عالی
خواهش میکنم تمنا میکنم پارت بعدی بزاررر
عالی بود:)
ولی آخه...جای حساس نباید تمومش میکردی...:/
جمعا داستانت عالی بود
عاشقش شدم
💕🌸
ممنونم
به به جیمین وارد میشود🙂😂
مرسی که پارت جدید رو گذاشتییییی♡♡♡♡
😂🤍
لابد جیمینههه😂🗿
ای بابا😂