
(سه سال بعد) موهای بلوندش رو که به تازگی رنگش رو تغییر داده بود رو بالا سرش جمع کرد و بست و بعد از برداشتن پالتو قهوه ای رنگش چکمه هایش رو پوشید و از خونه خارج شد و با ماشین لند کروزش به سمت محل کارش راه افتاد! از ماشین پیاده شد و وارد گالری شد. همه با دیدنش بهش ادای احترام کردن هرچی نبود اون صاحب این گالری بود .گالریه که خالق همه نقاشیاش خودشه! به سمت اتاق رفت بعد و از درخواست قهوه ای از آبدارچی یکسری کارهای مربوط به فروش تابلو هارو انجام داد. جرعه ای از قوه اش نوشید که موبایلش به صدا در اومد. و بعد (آقای کیم پولدار)نمایان شد . تماس رو برقرار کرد! _ کجایی؟+مرسی بابا جون منم خوبم! _ چقدر نمکدون شدی!+من هم دوست دارم بابا! پدرش خنده ای کرد_باشه بابا، خوبی؟ + به خوبی شما! و اینکه گالری ام! _بیا شرکت کارت دارم! + ای بابا چیکارم دارید؟! _چقدر حرف میزنی پاشو بیا! + ساعت شش اونجام و بعد تماس از طرف پدرش قطع شد
ساعت پنج و چهل و پنج دقیقه بود. و شرکت هم از گالری دور بود پس بهتر بود سریعتر راه بیفته. به سمت پارکینگ رفت و بعد از سوار شدن و روشن کردن ماشین به سمت شرکت راه افتاد!~~~~ اروم تقه ای به در زد و بعد کسب اجازه وارد اتاق شد +سلام بابا! _ به به چطوری دختر دیگه سراغی از ما نمیگیری؟ + ببخشید یه ذره سرم شلوغ بود! _ یه مهمون ویژه داریم! + کی؟ _ کسی که شاید از دیدنش خیلی خوشحال بشی! + پسره یا دختر؟ _ حالا خودت میفهمی! پوفی از کلافگی کشید + خب من الان چیکار کنم؟ _ برو دفتر روبه رو فکر کنم هنوز اونجا باشه! سری تکون داد و از اتاق خارج شد . درک نمیکرد چرا انقدر پدرش علاقه داره از کارو زندگیش عقب بندازه و همش میگه این پسر و این دختر رو ببین دیگه واقعا رفتار های پدرش کلافه اش میکرد
به در دفتر که پدرش بهش اشاره داشت تکیه داد تا نفسی تازه کنه و بعد از چک کردن چهره اش تو آینه جیبی اش آینه را تو کیفش گذاشت و همون لحظه در باز شد و باعث شد تعادلش رو از دست بده .عقب عقب رفت و بعدش تو بغل گرمی فرو رفت. و صدای بسته شدن در رو شنید! چشماشو از ترس بسته بود ولی حتی میتونست عطری آشناش رو حس کنه! یعنی خودش بود!؟ اروم چشماشو باز کرد و خودش رو تو بغل پسری دید نگاهی به چهره اش انداخت . خیلی تغییر کرده بود . موهای مشکی رنگش رو پیشونیش ریخته بود! کمی چهره اش فرق کرده بود انگار بزرگ تر شده بود! انقدر غرق در آنالیز اجزای صورتش بود که متوجه نشد چه زمانی از بغل اون پسر بیرون اومده و رو پاهای خودش ایستاده _ خانم کیم! خودتون هستید؟ خانم کیم! چقدر جالب!
یادشه آخرین بار به اسم جه هوآ صداش کرده بود یعنی بعد از سه سال براش غریبه شده! اره مشخصه! چرا فکر میکرد همونجور که اون سه سال انتظار کشیده اون هم بخاطر اون برمیگرده و با دختر دیگه ای نامزد نمی کنه متاسفانه همه پسرا همینن! چهره اشو جدی نشون داد و گفت: بله خودم هستم! خوشحالم که بعد از سه سال ملاقاتتون میکنم! و بعد با زنگ خوردن گوشی عذر خواهی زیر لب گفت و تماس رو برقرار کرد مثل اینکه تو گالری مشکل کوچیکی پیش اومده بود و بهتر بود بره! پس بدون نکاه کردن به چشماش گفت+ معذرت میخوام! مشکلی پیش اومده و باید برم و بعد از تکون دادن سری به عنوان خداحافظی از شرکت خارج شد
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت ۲۵ شخصی شده
اوکیه میریم میبینیم
حاجی چرا نمیزاری
داداش بزار یه هشدار بدم.. ما الان هممون هفت تیر دستمونه منتظریم این دو تا بهم نرسن تا بیایم سراغت✓
ولی جدا از شوخی دمت گرم واقعا نویسنده خوبی هستی قشنگم:) خسته نباشی:)
میدونی چقدر انرژی گرفتم! ممنونم
با اختلاف یکی از بهترین نویسنده های تستچی:)
🌺✨
++++
حلالت نمیکنم اگه این دوتا آخر سر به هم نرسن😭
جاااان منننن
چرا اینا به هم نمیرسننننننن😂😭
جان من
عالییی بود ، من برم گریه کنم 😂🤍
ممنونم
عررررررررر خیلی قشنگ بود پارت بعدی پلیز پلیز پلیز
مرسی
پر کنید کامنت ها رو از شعار
تا پارت بعد نگیریم آروم نمیگیگیریم ✨😎
تا پارت بعد نگیریم آروم نمیگیگیریم ✨😎
تا پارت بعد نگیریم آروم نمیگیگیریم ✨😎
تا پارت بعد نگیریم آروم نمیگیگیریم ✨😎
تا پارت بعد نگیریم آروم نمیگیگیریم ✨😎
ما پارت جدید میخوایم👥✨
ما پارت جدید میخوایم👥✨
ما پارت جدید میخوایم👥✨