
شنیدن صدای پدرش از پله ها پایین اومد و به سمت پذیرایی حرکت کرد+بله؟_ بشین میخوام باهات حرف زنم. روبه روی پدرش رو مبل نشست:بفرمایید. _ازت میخوام یه نفر رو ببینی! + کی؟؟ _ حالا دیگه.+ خب من نباید بدونم این یه نفر کی هست؟ _ نه! + اصلا چرا باید ببینم؟؟ _شاید ازت بخوام بیای تو گالری کار کنی! + من؟؟! من تو گالری که نقاشی های خودم هست بیام کار کنم؟ _ آره مگه چیه؟ + بابا شوخی میکنی نه؟! مامانم نمیزاره. مامان:کی گفته من نمیزارم؟! با شنیدن صدای مادرش از آشپزخونه با تعجب به مادرش که مشغول غذا پختن بود خیره شد. مادر برگشت و کفگیر به دست مشغول حرف زدن با دخترش شد.مامان:جه هوآ خانم دیگه بسه همش میشینی خونه. یا خوابی یا داری آهنگ گوش میدی! + مامان! من کلی نقاشی میکشم که همش تو گالری باباس! پس من بیکار نیستم. مامان: چرا دوست نداری کار کنی؟
+چون من دختر آقای کیم هستم.مامان: این افکار رو از کله ات بیرون کن هرکس که کار میکنه به این معنی نیست که پول نداره یا.... بعضی از آدم ها برای سرگرمی کار میکنن تو هم جزو همون دسته از آدم ها هستی. _ تازه یه نفر هم اونجاس ! + میشه بگیر این یه نفر کیههههه؟؟ آقای کیم با لبخند مرموزی لب زد + خیرررررر. مامان:حالا برو.بلکه عاشقت شد از دستت راحت بشیم + مامااان. مامان: یامان. با عصبانیت از جاش بلند شد و از پله ها بالا رفت که با حرف پدرش برگشت._ خانم کیم ساعت ۶ قرار داری لطفا رود حاضر شو.+چشم آقای کیم. و با لجاجت به اتاقش رفت و رو تخت ولو شد. + یه نفر ! کی هست این آقای رو مخ! اصلا از کجا معلوم آقا باشه شاید دختر بود. اما مامان گفت شاید عاشقت شد . پس یعنی پسره! وای خدا خل شدم!! اصلا به من چه هر خری میخواد باشه.نفس عمیقی کشید و بلند شد و رو تخت نشست نگاهی به ساعت انداخت ساعت چهار بود. از جاش بلند شد و به سمت کمد رفت و مشغول انتخاب کردن لباس شد.
کت لی و شلوار بگ مشکی رنگی با نیم تنه سفیدی انتخاب کرد و کتونی و کلاه کپ سفیدی رو با لباسش ست کرد و موهاشو باز گذاشت و چتری هاشو صاف کرد. از پله ها پایین اومد و به سمت پدرش رفت. + خب آدرس رو میدی؟ پدرش نگاهی به سرتا پای دخترش انداخت و لحن مشکوکی گفت: اینجوری میری؟ + بده؟! آقای کیم از جاش بلند شد و دست به کمر با لبخند مسخره ای ادامه داد_ دختر داری میری سر قرار با یه پسر! چه طرز لباس پوشیدنه! + بابا سر قرار با نامزدم که نمیخوام برم میخوام برم یه پسر رو ببینم . همین. بعدش هم نکنه نقشه داری منو عاشق کنی؟ لبخندی گوشه لبش جا گرفت. با بالا رفتن ابرو های پدرش و زدن لبخند مشابه خودش توسط پدرش یه لحظه ترس کل وجودشو گرفت_شاید عاشقش شدی دیگه برنگشتی! پاشو رو زمین کوبید و لجاجت گفت:بابااا آقای کیم خنده ای سر داد و بین خنده هاش گفت برو شرکت. بی توجه به خنده های پدرش سوئیچ ماشین رو برداشت و از خونه خارج شد و به تمنا های پدرش برای داغون نکردن ماشین توجه ای نکرد.
بعد از پارک کرد ماشین تو پارکینگ از ماشین پیاده شد و با آسانسور به طبقه بالا مجتمع رفت. با رسیدن به طبقه مورد نظر کلاه رو از سرش در آورد و چتری هاشو صاف کرد و راه افتاد. از اینکه با هر قدمی که بر میداشت،کارمند ها بهش تعظیم میکردند احساس غرور میکرد بعد از سر تکون دادن در جواب احترام کارمند ها،از پله ها بالا رفت و به سمت اتاق بغل اتاق کار پدرش حرکت کرد. تو راه پدرش بهش پیام داد و گفت به اینجا بره. جلوی در اتاق وایساد خیلی دوست داشت عین گاو سرشو بندازه پایین بره تو اما دوست هم نداشت آبرو پدرش بره! پس بعد از زذن دو تقه به در و صادر شدن مجوز ورودش از طرف مردی آروم در رو باز کند و تو اتاق قدم برداشت. برای جلب کردن توجه مردی که سرش پایین و مشغول نوشتن چیزی بود سرفه مصلحتی کرد .مرد سرش بالا آورد به دختر روبه روش خیره شد.اروم گفت: بفرمایید کاری داشتید؟ آهی کشید و با لبخند ای ادامه داد : من نه. اما پدرم گفتن بیام اینجا! _ اینجا؟! برای چی؟ + نمیدونم شما بگید. _ من باید از کجا بدونم؟ میتونم اسمتونو بپرسم. +جه هوآ هستم. کیم جه هوآ. دختر آقای کیم.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
برای بار سوم دارم میخونمش عالیهههه
میشه اسم تمام فیکایی که نوشتی رو بگی؟
و اینکه خیلیییی ب.د.ی
تازه فاصله بین ع.ش.ق و ن.ف.ر.ت رو تموم کردم و گریم تموم شد
چرااا اخهههههه
من اولین فیکی که نوشتم اسمش (شاید بتونم دوست داشته باشم )بود که شخصیت اصلی جونگ کوک بود ولی خب وقتی تموم شد بعد یه مدت پاکش کردم! و بعد از اون هم فاصله بین عشق و نفرت با انکار رو نوشتم
آهان،ممنون
خیلی قشتنگه دستت درد نکنه
عالیی
عالی بود 💜
فایتینگگگگگگ💜💜
بسی زیبا🐛❤🌱
یسسسسسسس
ادامههههه بدهههههه
عالیییییییییییییییییییی♡♡♡
ادامه بدهههههههه
عاولیییی بوددددد