شنیدن صدای پدرش از پله ها پایین اومد و به سمت پذیرایی حرکت کرد+بله؟_ بشین میخوام باهات حرف زنم. روبه روی پدرش رو مبل نشست:بفرمایید. _ازت میخوام یه نفر رو ببینی! + کی؟؟ _ حالا دیگه.+ خب من نباید بدونم این یه نفر کی هست؟ _ نه! + اصلا چرا باید ببینم؟؟ _شاید ازت بخوام بیای تو گالری کار کنی! + من؟؟! من تو گالری که نقاشی های خودم هست بیام کار کنم؟ _ آره مگه چیه؟ + بابا شوخی میکنی نه؟! مامانم نمیزاره. مامان:کی گفته من نمیزارم؟! با شنیدن صدای مادرش از آشپزخونه با تعجب به مادرش که مشغول غذا پختن بود خیره شد. مادر برگشت و کفگیر به دست مشغول حرف زدن با دخترش شد.مامان:جه هوآ خانم دیگه بسه همش میشینی خونه. یا خوابی یا داری آهنگ گوش میدی! + مامان! من کلی نقاشی میکشم که همش تو گالری باباس! پس من بیکار نیستم. مامان: چرا دوست نداری کار کنی؟
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
63 لایک
برای بار سوم دارم میخونمش عالیهههه
میشه اسم تمام فیکایی که نوشتی رو بگی؟
و اینکه خیلیییی ب.د.ی
تازه فاصله بین ع.ش.ق و ن.ف.ر.ت رو تموم کردم و گریم تموم شد
چرااا اخهههههه
من اولین فیکی که نوشتم اسمش (شاید بتونم دوست داشته باشم )بود که شخصیت اصلی جونگ کوک بود ولی خب وقتی تموم شد بعد یه مدت پاکش کردم! و بعد از اون هم فاصله بین عشق و نفرت با انکار رو نوشتم
آهان،ممنون
عرررر
خیلی قشتنگه دستت درد نکنه
عالیی
عالی بود 💜
فایتینگگگگگگ💜💜
بسی زیبا🐛❤🌱
یسسسسسسس
ادامههههه بدهههههه
عالیییییییییییییییییییی♡♡♡
ادامه بدهههههههه