
نگاهی به جمعیت انداختم . جمعیت متوسطی بود. اون وسط فقط دنبال یکی میگشتم که با دیدنش تو کت و شلوار سرمه ای رنگی خنده تلخی رو صورتم نشست. با افتادن نگاهش بهم به سمتم اومد. جونگ کوک: چطوری جه هوآ؟سعی کردم با خنده جوابش رو بدم.+ تو بلد نیستی اول سلام کنی؟! کوک: حالا سلام..چطوری جه هوآ. + خوبم . و بعد از اون با جیمین حال و احوال کرد. بیا! ببین هنوز یه روز ندیدش چقدر باهاش گرم گرفته! . نگا تروخدا غرق حرف زدن بودن. بابا و مامانم با بزرگای فامیل حرف میزدن فقط منه بدبخت این وسط تنهام. حتی لیا هم داره با دوستاش حرف میزنه! خدایا. رو مبلی نشستم که سینی شربتی جلوم قرار گرفت و همون لحظه آهنگ رمانتیکی پخش شد و چراغا خاموش شد! من نمیدونم مهمونی خوش آمد گویی هست یا جشن نامزدی. یه لیوان برداشتم با اینکه میدونستم شربت نیست کمی ازش نوشیدم. خداروشکر تو این یه مورد جنبه ام بالا بود!
همینجور تو فکر بودم که شخصی بغل دستم نشست. نگاهی به بغل دستم انداختم. جیمین بود. + چه عجب تشریف آوردی. من فکر کردم احساس غریبی میکنی ولی اونی که الان احساس غریبی میکنه منم. و وقتی نگاهم رو جونگ کوک و لیا وسط صحنه قفل شد باعث شد کل لیوان رو سر بکشم. کمی سکوت برقرار شد و بعدش لب باز کرد_ دوسش داری؟ اینقدر تابلو بودم که حتی اینم فهمید. + چه فرقی میکنه. و لیوان رو، روی میز گذاشتم کم کم زوجا اومدن وسط و شروع به رقصیدن کردن. _ حوصله ام سر رفته بیا یکم کرم بریزیم ها؟! فقط برای اینکه ثابت کنی تنها نیستی! لحظه ای بعد جلوم وایساد و دستش جلوم دراز شد. _ میتونم افتخار رقص با شمارو داشته باشم؟ چرا یه لحظه احساس کردم دنیا وایساد. این پسر هر چقدر هم رو مخ بود ولی وقتی مثل آدم رفتار میکرد تبدیل به یه جنتلمن واقعی میشد. خنده ای کردم + دیوونه ای؟ _ خواهشا ضایعم نکن! بی اختیار دستم ،تو دستش قرار گرفت و به سمت صحنه هدایت شدم.
دوتا دستش رو کمرم نشست که باعث شد لرزی به تنم بیفته! آروم دستمو رو شونه اش گذاشتم و آهنگ پخش شد. اروم باهاش هماهنگ شدم. ناوارد نبودم ولی در برابر اون خیلی ناشی به نظر میرسیدم. خیلی راحت هدایتم میکرد. و وقتی که با فشاری به خودش نزدیکم کرد و فاصله مون رو به حد ممکن رسوند باعث شد قلبم خودشو به در و دیوار بکوبه! تو چشماش نگاه کردم. حس خاصی تو چشماش نبود ولی من بهش خیره شدم! _ چقدر؟ + چی چقدر؟ _ چقدر دوستش داری؟ + اونقدری که... نفهمیدم چجوری از دهنم خارج شد . + مهم نیست!. _ نگو ولی بدون وقتی با یکی میرقصی و داری تو دستش هدایت میشی نمیتونی چیزی رو پنهون کنی و اینو میشه از چشمات خوند و لبخندی رو لبش نشست.
عقب رفت و آروم دستشو از دور کمرم باز کرد. و بعد چراغ ها روشن شد و از صحنه خارج شدیم. دوباره رو مبل نشستم و جیمینم بغلم نشست نمیدونم چرا خجالت میکشیدم بهش نگاه کنم.میخواستم با مامان و بابا برگردم ولی مثل اینکه جیمین زودتر گفته بود که خودش میرسونه خونه. این چرا شبیه راننده شخصی من کار میکنه! آخر شب یه ذره هوا سرد بود کتم رو پوشیدم و بعد از خداحافظی سوار ماشین شدیم. سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم. چقدر خسته بودم. چمشامو باز کردم ولی در کمال تعجب دیدم تو راهی نیستیم که باید برگردیم! نکنه میخواد سر به نیستم کنه .عه جه هوآ انقدر چرت نگو+کجا میری؟ _ یه آبشار کوچیک این اطراف هست میخوام ببرمت اونجا. یا خود خدا نبره بعد پرتم کنه پایین. مامان جون کمک. من هنوز جوونم . کلی آرزو دارم. همونطور که طلب بخشش و آمرزش میکردم ماشین وایساد و جیمینم پیاده شد.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
_اخه
تو هفت ماه بیست و دو پارت؟
اگه این انصافه تو داری دختر؟:"))))
باید این رو هم در نظر بگیریم که نصفش در مدارس بود و امتحانا!
اره خب ولی الان چی؟
میشه پارت 23 رو بزاری لاوم؟:"]3>
این چیه فرزندم
پاک شده بود مجبور شدم دوباره منتشر کنم
آهان 💙
قسمت بیستو رو بزارررر
بیستو سه*