
شاید حق با جونگ کوک باشه! این منم که رفتار بدی از خودم نشون دادم شاید من مزخرفم شاید من بداخلاقم که حتی خود جونگ کوک هم منو خیلی راحت پس زد . لعنت بهت که همیشه باعث گریه ام میشی! با چشمای تار از اشک رو یکی از نیمکت های پارک نشستم و به زمین خیره شدم. از بچگی هیچکس رو نداشتم! نه خواهری نه برادری و نه دوستی. حتی با هانا هم تو یکی از نمایشگاه ها آشنا شدم. نتونستم کار کنم چون بابام همه چیز رو برام فراهم میکرد و بقیه بهم میگفتن لوس و علاف! عاشق نقاشی بودم ولی همیشه از طرف بقیه مسخره شدم و حالا که فکرشو میکنم حق با جونگ کوکه! شخصیت من مسخره است خیلی مسخره! _ جه هوآ! با شنیدن صداش با عجله بلند شدم و برای اینکه اشکامو نبینه صورتمو اونور کردم و اشکامو پاک کردم! اومد روبه روم وایساد و دستامو گرفت._ حالت خوبه؟ چیزی شده؟ شاید حتی جیمین هم از من خوشش نمیاد و فقط داره تحملم میکنه
+ جیمین شی! بغضمو قورت دادم و ادامه دادم. + ازم بدت میاد؟ به نظرت اخلاق من بده نه؟ هیچ پسری از من خوشش نمیاد . هر وقت کنار پسری بودم باهام بد رفتاری کرده! من خیلی لوسم نه؟ حتما الان تو اینجایی تا بگی دیگه نمیخوام ببینمت چون خیلی رومخی. حق داری... من واقعا رو مخ.... داشتم ادامه حرفم رو میزدم که یکی از دستاش رو صورتم نشست و به سمت خودش کشید و لحظه ای بعد من شاهد چشمای بسته جیمین در حالی ل.هاش رو ل.های منه بودم. چشمام از تعجب از حدقه بیرون زده بود! حتی نمیتونستم باهاش مخالفت کنم هیچ اتفاقی نیفتاد. لازم هم نبود چون لمس ل.هاش .... حالا که فکر میکنم شاید بیشتر از ناراحتی بخاطر اومدن جونگ کوک دلتنگ مرد روبه روم بودم. چشامو بستم و دستم آروم رو کمرش سر خورد و در آرامشی پایان ناپذیر فرو رفتم وحداقل ازت ممنونم که ثانیه ای منو از فکرام دور میکنی. عقب رفت و چشمای من باز شد و بعد از این اتفاق نتونستم تو چشماش نگاه کنم . سرمو انداختم پایین . که انگشت اشاره اش چونه امو اورد بالا و مجبورم کرد تو چشماش زل بزنم. _ خیلی خوشگلی! حتی وقتی گریه میکنی!
دستشو از رو صورتم برداشت رو نیمکت نشست . من هم به تقلید ازش کنارش نشستم! _ متاسفم! نیومده بودم اینجا که اینکارو انجام بدم میخواستم...یه چیزی بهت بگم! + ببخشید که مجبورت کردم کاری رو که دوست نداری انجام بدی _ فقط بهم گوش بده...... خب....بابام یه آدم بیکار بود که وقتشو به بطالت میگذروند! و مامانم یه ادمی که همیشه زحمت میکشید. بابام خیلی آخلاق بدی داشت. هیچ کاری نمیکردو هیچ جا نمیرفتیم . همیشه پدر و مادرم باهم دعوا میکردن. من تحت فشار روانی بودم خیلی زیاد! گاهی وقتا فقط آرزو میکردم کاشکی جایی رو داشتم و فرار میکردم و به هیچ چیز و هیچ کس فکر نمیکردم و عملی هم شد.یه روز بعد از مدرسه وقتی ۱۵ سالم بود دیگه به خونه برنگشتم فرار کردم و با هر بدبختی که بود به سئول رفتم! خیلی دوران سختی بود نه جایی برای خواب نه غذا هیچ چیزی نداشتم تا اینکه با پدرت آشنا شدم اول تو شرکتش به عنوان یه کارمند درجه پایین استخدام شدم.کمکم مقامم بهتر شد. دانشگاه رفتم و رسیدم به اینجا! بعد از چهار سال از فرارم از طریق یه دوست هم محلی فهمیدم پدرم تو تصادف فوت کرده! من حتی اون موقع هم پیش مادرم نرفتم فقط بعد از این موضوع هرماه به عنوان خَیِر کسی رو میفرستادم تا بهش پول و مواد غذایی بده! هفته پیش این خیر گفت که مادرم سرطان ریه داره و حالش خیلی بده و تو بیمارستان بستریه! میخوام برم ببینمش.... البته این خداحافظی مخصوص یه سفر کوتاه نیست میخوام برم... نمی دونم برای چه مدت، اما نیاز دارم کنار بیام با خودم با گذشته ام با احساسات جدیدم و با آینده ای که قرار بسازم
بغض تو گلمو رو قورت دادم+ پس داری میری اونم با یه خداحافظی اینجوری نه؟ جوابمو نداد بلند شد و جلومزانو زد دستمو گرفت. + جه هوآ... میدونم خواسته زیادیه ولی.... ازت میخوام منتظرم بمونی ! و اینو بدون تو هیچوقت نیازی به تأیید هیچ پسری نداری و من اینو دارم به عنوان یه پسر بهت میگم و امشب.... هر کاری که کردم با خواست خودم بود و یه جوابی برای سوالات تو ذهنم و به همین دلیل میگم باید منتظرم بمونی! قول میدم زود برمیگردم! بلند شد وایساد و منم روبه روش وایسادم. + منتظرت میمونم و سالم برگرد! جعبه دستبند رو از تو جیبم در آوردم دستبند برداشتم و دستشو گرفتم و دور دستش بستم. نگاهی به دستش انداخت و بعد به چشمام نگاه کرد. و ایندفعه این من بودم که برای احساس وجودش دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو رو سینه اش گذاشتم و اونم موهام و نوازش میکرد. میتونم گریه کنم؟ تو بغل کسی که معلوم نیست تا کی قراره نبینمش! و اشکام سرازیر شد. عقب رفتم و بدون نگاه کردن بهش ،قدم برداشتم. شاید بتونم راحت تر دل بکنم. از پارک خارج شدم. جیمین شی! تو داری میری و من قراره منتظرت بمونم! بخاطر چی باید صبر کنم؟ احساساتم؟پس صبر میکنم تا وقتی که برگردی و شاید اون موقع بگم که دوست دارم!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
در انتظار پارت بعد:)))
خیلی خوب بود❤️
#ما_پارت_جدید_میخایم
🙃😄
خیلی خوب بود.... خیلی خوب بوددددد... خیلی خوب بووووووووووووودددددددددد عررررررر طبتیتعطبتتعیخفسنلزخچلجهیعح
عرررر اس دووووو من مردمممممممممممم
پیشرفت کردیااا افرین فرزندم🌝
چقدر خوشحال کنندس که 6 تا از داستان هایی که میخونی رو توی یک روز بزارن 😂😂💜
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
بود💜
زود پارت بعدی رو بزاررررررر
تا پارت بعد نگیریم آروم نمیگیگیریم ✨😎
تا پارت بعد نگیریم آروم نمیگیگیریم ✨😎
تا پارت بعد نگیریم آروم نمیگیگیریم ✨😎
شعار بدید😂
عالییییییییی تروخدا زودتر پارت بعد رو بزار
پارت بعد
خیلی خوفهه
عالی بوددددددد