اشک فرشته ✨🪐

سانا : مثل همیشه داشتم میومدم خونمون که جنی بهم پیام داد جنی :سانا. سانا :بله جنی :شب مهمونی داریم میای سانا :ام... بزار تکلیف ریاضی رو انجام بدم جنی :بابا ول یه روز بیا دیگه سانا :باش بابا جنی :پس بای اونی جونم 😙 در حال گشتن برای 👗 لباس سانا :من آخه لباس ندارم چی بپوشم مثلاً مامان سانا:سانا بیا اینم لباس (عکس لباس رو میزارم ) سانا :مامان تو از کجا می‌دونستی میرم مهمونی مامان سانا:جنی بهم زنگ زد گفت که میتونی بیای مهمونی سانا :.....اهم ممنون جنی مامان سانا :ببین عزیزم اگه بخوای من ارایشت میکنم سانا :باش مامانی مامان سانا:دختر کوچولوی خودمی 🙂 سانا یااااا مامان من بزرگ شدم ها😐

استایل سانا 🖤🤍

توی مهمونی جنی :اوووو ببین کی آمده سانا : سلام میگم لباسم بد نیست جنی :نه بابا لیسا:میگم ..... ایو :بگو لیسا :اون یونا کثافت ایو :خوب ... لیسا:می‌خوام بکشمش ایو :راه بازه بفرمایید لیسا: نمیشه که سانا: یونا کیه یونا:اووو ببین کی اینجاس لیسا:جنی میگم این کیه من نمی‌شنا سمش جنی: اره هر کی باشه خیلی سیریش به نظر میرسه یونا :حسودی میکنی اینقدر خوشگلم ایو : اگه بشه د (سانا حرفش رو قطع کرد سانا :شاید خوشگل باشی ولی میدونی من می‌دونم موهای بلوندت واقعی نیس و خوب اونها ... قرمزن (کل بچه ها بهشون زل زدن ) یونا :دروغ گو سانا :سخته واقعت رو بدونی اره یونا :چی میگی دختره .... مامان بابا ت بها ادب یاد ندادن عکس یونا

سانا :حرف از پدر مادر شد شنیدم پدر مادرت می‌خوان از هم جدا بشم تفلکی یونا سانا رو هل میده و میوفته تو آب سانا : چیکار می‌کنی تهیونگ :یا خدا من که شنابلد نیستم جیمین تو که بلدی جیمین:من برم خیر جونگ کوک:ببین جون یه آدم تو خطره جیمین:چرا باید برم مثلاً تهیونگ :تو برو من شام فردا همچنان میکنم جیمین :ok جیمین رفت و پرید تو استخر سانا :نمیدونم چی شد صداها برام یجوری بود ولی انگار یه فرشته نجاتم داد جیمین : خوبی هی سانا یونا :بابا خودش خوب میشه چقدر هم بهش گیر دادین ها جیمین :مین جون این دختر رو بنداز بیرون ببینم حالم داره خراب میشه مین جون :آخه جیمین :آخه و زهرمار مین جو :باشه جیمین و یونا رو از پارتی انداخت بیرون

عکس یونا دیگه دستام شکست امتحان عربی دارم نشستم این پارت رو مینویسم

باش می‌دونم ابن پارت کم شد پارت بعدی جبران میکنم