
تقدیم به شما عزیزان🎻🎹
۳ ماه از ماجرای جولی و تولد نوا گذشت جولی دیگه دست از اون کارهاش برداشت و نوا و خانواده اش رو بخشید مادر و خواهر جولی که بعد از تعبید به شهر دیگه ای رفته بودن و جولی آن ها رو ترک کرده بود تا انتقام بگیرد ولی الان سر عقل اومده بود و شرطی گذاشته بود که اون معاون نوا بشه و حقوقش از بقیه کارمندهای قصر بیشتر باشه نوا هم بخاطر امنیت خودش و شهر و خلاف نکردن جولی پذیرفت و جولی دیگر خلاف نمی کرد و رفته بود دنبال مادرو خواهرش تا اون ها رو هم به شهر برگردونه هم مادرش و هم خواهرش خانواده امپراطوری رو بخشیده بودن وقتی مادرو خواهرش رو به شهر برگردوند اونا رو در طبقه ی وسط قصر که مخصوص کارکنان و وزرای قصر بود آورد و اونجا زندگی کردن نوا و جولی دوست هاي خوبی شده بودن هر روز که نوا به همراه آرسام میرفتن و قدم میزدن جولی هم با اون ها می یومد تا ۱۸ سالگی نوا ملکه و شاه تصمیم گرفتن به یک سفر بروند چون تولد ۱۷ سالگی نوا اصلا خوب پیش نرفت و باید تا تولد۱۸ سالگی نوا بر میگشتند و میخواستند ببینند که نوا می تواند کشور رو اداره کند یا نه ولی موقعه برگشت شاه و ملکه از سفر به مشکل بر خوردن چون برف سنگینی باریده بود و نمی تونستن به شهر برگردن... بانوی من بانوی مننن( از زبان نوا) تو اتاقم نشسته بودم و داشتم کار های اداری کشور رو انجام می دادم که یکی داد زد بانوی من بانوی منننن با ترس از اتاق رفتم بیرون دیدم یکی از نگهبان هاست بهش گفتم چی شده اون گفت بانوی من ملکه و پادشاه در راه برگشت توی راه موندن بخاطر بارش سنگین برف گفتم چی منظورت چیه الان باید چی کار کنیم 😟 نگهبان: نمی دونم بانوی من نوا:خودم میرم تا ببینم چه اتفاقی افتاده جولی و آرسام : نمیشه شما نباید خودتو نو توی خطر بندازید ما نمیزاریم که تو بری😬 نوا گفت : یعنی چی که نمیزارید پدرو مادر من زیر برف موندن اون وقت شما میگید کهآرسام نزاشت حرفش رو ادامه بده و گفت بانوی من شما به فکر مردم باشید که ممکنه بهمن❄ بیاد و خانه های اونا رو زیر بگیره 😩

ولی نوا قبول نکرد 😐 اما جولی و آرسام هم قبول نکردن 😐و با نوا رفتن و نذاشتن هیچ نگهبان دیگری با آن ها بیاد نوا و آرسام و جولی رفتن و رفتن تا به یک جنگل رسیدن آرسام و جولی که تو بهت بودن نوا کمی مکث کردو گفت :یادمه که وقتی بچه بودم پدرم داستانی درباره ی یه جنگل شبیه همین رو برام تعریف میکرد 😦میگفت قبل از اینکه تو به دنیا بیای جنگل سحر امیزی وجود داشت با جادوهای سحر امیز جادویی چون آب💧، زمین🗻، هوا⛈ آتش 🔥جادوهایی که مردم جنگل از آن استفاده میکردن مردمانی که در جنگل زندگی میکردن ولی یه نقطه داره جولی و آرسام هم صدا باهم گفتن: چه نقطه ای نوا ادامه داد اگه انسانی که اونم اون جادو هارو داشته باشه و وارد این جنگل🌲🌳بشه ارواح جادو ها اعصبانی و زنده میشن و اطراف نزدیک جنگل رو خراب میکنن حتی اگه اونجا یه شهر باشه انسانی شبیه من که یکی از این جادو هارو دارم جادوی آب 💧 من نمی تونم وارد این جنگل بشم و برعکس این اگه کسی که جادویی باشه و قسم خورده باشه که تا آخر توی جنگل میمونه و اگه روزی بدون اجازه از جنگل خارج بشه،ارواح دوباره خشمگین میشن آرسام گفت: ای بابا، بانوی من خودتون دارید میگید داستان نمیشه که بانوی من این واقعیت نداره نترسید فقط یه قصه است همین. 😅😓 نوا گفت : اما آرسام اگه واقعیت داشته باشه چی اون وقت چی کار کنیم هان؟ 😕آرسام گفت:نمی دونم بانوی من پس وارد میشیم امتحانش که ضرر نداره هان😓 جولی گفت : اما نوا نمیشه که نوا گفت : نمی دونم اما جولی ببین تو می تونی یه کاری برام انجام بدی جولی گفت : چه کاری؟ نوا گفت: ببین تو میری به اون درخت پنجمی دست می زنی اگه دستت رد شد یعنی اینجا سحر امیز نیست اما اگه رد نشد یعنی اینکه اینجا سحر آمیزه گرفتی چی شد؟؟ آرسام کمی مکث کرد و گفت : بانوی من این کارها یعنی چی😐 نوا گفت:چون پدرم توی داستانش میگفت که اینجوری معلوم میشه که سحر آمیز هست یانه جولی گفت :نوا چرا آرسام این کارو نکنه؟ اصلا چرا خودت این کارو نکنی؟ نوا گفت :نه اگه جادویی باشه من دست بزنم باز میشه باید یه نفر دیگه که جادو نداشته باشه دست بزنه آرسام هم نمیتونه چون یه بار داشتیم باهم شوخی میکردیم به طرز وحشتناکی جادوم باهاش برخورد کرد چون کنترلش از دستم خارج شد بخاطر همین اونم نمی تونه دست بزنه جولی گفت باشه من میرم ولی عالیجناب هم عجب داستان هایی رو تعریف میکنن ها😐 نواتک خنده ای کردو گفت ممنون که قبول کردی 🙂

جولی رفت نزدیک درخت پنجمی شد آب دهنشو پر سرو صدا قورت داد 😓دستشو با تردید به سمت درخت پنجمی برد و دستش رو روش گذاشت دستش رد نشد جولی چشماش گرد شد😳 نوا جاخورده بود و آرسام دهنش باز مونده بود آرسام گفت:بانوی من این غیر ممکنه ها😳مگه میشه؟ نوا گفت: آرسام میبینی که ممکنه دیگه 😳 صبر کنید بزارید من دست بزنم نوا نزدیک درخت شد دستش رو برد و روی درخت گذاشتی دری که با مه پوشیده شده بود باز شد🚪جنگل با نیروی آب اونا رو به داخل هدایت کرد نوا و آرسام و جولی با تعجب به دور ور نگا میکردن همین جوری که داشتن می رفتن به یه قلعه بزرگ باشکوه دیدن اول کمی مکث کردن بعد وارد قلعه شدن از اون طرف یعنی تو شهر شاه و ملکه جان سالم بدر برون و وارد قصر شدن وقتی شنیدن نوا رفته بیرون تا دنبال اونا بگرده نگران شدن و همه دنبال او گشتند ولی پیدا نکردن که نکردن نه از آرسام خبری بود نه از نوا و جولی پادشاه یکدفعه متوجه چیزی شد و گفت: جنگل، جنگل سحر آمیز وای نه اگه فهمیده باشه اونجا وجود داره و وارد اونجا شده باشه چی اونجا برای نوا خطرناکه چون نوا یه انسان عادی نیست اون جادویی هست نه باید نوا رو پیدا کنیم پادشاه که داشت از ترس میمرد 😦ملکه 👑یادش اومد وقتی که نوا داشته به دنیا می یومد اون مریض بود توی اون جنگل منبع جادوها بود که فقط باید به جادوی شفا بخش دست می زد تا خوب میشد ولی حتی اگه به آن دست هم نمیزد نوا باز جادویی میشد و با جادوی آب 💧و یخ ❄که یخ خاصیت آب بود بدنیا میآمد ملکه و پادشاه از این موضوع ترسیده بودن که نکنه نوا به منبع دست بزنه و جادوش روش اثر کنه چون اگه دست میزد ۱سال زود تر به خواب عمیق فرو میرفت چون جادوگر هانس گفته بود با برخورد جادوی خود که اصل آن در ۱۹ سالگی اش است ولی اگر زودتر جادویش به او برخورد کند او زودتر به خواب می رود... توی جنگل نوا صدای آب رو شنید 🌊ولی از خودش تعجب کرده بود که چجوری هم جادوی آب 💧و یخ ❄و شفا بخش ☄رو با هم داره از اون ور آرسام گفت: بانوی من، من میتونم یه چیزی بگم؟ 😞 نوا گفت: بله حتما بگو آرسام با لکنت گفت :من.. من.. میدونستم.. این جنگل وجود داره 😓 نوا و جولی با تعجب یک صدا گفتن ۵ ساعت مسخره کردی میگی جنگل سحر آمیز وجود نداره 😐💔 آرسام جواب داد ببینید پدرتون یا بهتر بگم جناب پادشاه وقتی من محافظ شما شدم( عکس جنگل جادویی)

( قلعه ای که توی جنگل بود🏰) بهم گفت تو پرنسس نوا رو باید از یه چیزی مخفی کنی اون موقعه سوال های زیادی دراین باره توی ذهنم ایجاد شده بود که شما رو از چه چیزی باید مخفی کنم پدرتون بهم گفتن شما رو باید از جنگل سحر آمیز مخفی کنم بهم گفت درسته که توی اون جنگل انسان های زیادی زندگی میکنن ولی از بیرون فقط ۵ درخت🌳 اصلی اون جنگل دیده میشه ۵ درخت که به ۵ درخت مقدس معروف بود روی هر کدوم از اون درخت ها نشانه هایی از ارواح جنگل وجود داره و اما بقیه جنگل زیر مه عجیبی دفع شده به خاطر پرنسس که جادوییه و جادوی شفا بخش که می تونه جادوهای دیگه چون هوا ⛈ اب💧🌊زمین 🗻🌲 و آتش 🔥رو کنترل و اگه آسیب ببینند آن ها رو ترمیم کنه سال ها پیش وقتی شما داشتید به دنیا می یومدید مادرتان در حد مرگ بودن یه چیز مربعی شکل سیاه رنگ بود البته درون اون طلایی رنگ و از بیرون سیاه دیده میشد بخش مهمش اینجاست که باید اون جعبه رو پیدا کنیم ⬛ ملکه رو به سختی به جنگل بردن چون منبع جادو ها که همون جعبه سیاه رنگ بود رو نمی تونستن به قصر بیارن یا جای دیگه ببرند مادرتون به آن دست زد و حالش خوب شد و شما رو در صحت و سلامت به دنیا آوردن ولی یه چیز چه مادرتون به آن دست می زد چه نه باز شما جادویی میشدید و جادوی آب🌊💧رو داشتید نوا گفت :پس اون وسط یخ چیه؟ آرسام یه لحظه فکر کردو گفت یادم میاد پدرتون میگفتن یخ خاصیت آب هستش نوا گفت خاصیت؟ چه ربطی داره جولی گفت هان یعنی چی خاصیت این دیگه چیه؟ 😐( یک چیزی که نویسنده گرام نوشتن 😐💔) آرسام ادامه داد ببینید یخ از آب درست میشه دیگه اگه آب رو منجمد کنیم یخ درست میشه نوا گفت اره ها راست میگه پس بخاطر این بود که من وقتی بیشتر به قدرتم اهمیت میدم اون تبدیل به یخ❄میشه صبر کن یخ خاصیتش نیست یخ قدرتشه جولی گفت: یعنی چی؟ نوا ادامه داد همه ی افراد تا به الان فکر میکردن یخ خاصیت آبه ولی در واقع قدرتش بوده آرسام گفت:بانوی من از کجا انقدر مطمعن هستید 😕نوا گفت: ببین من وقتی بیشتر روش متمرکز میشم به یخ تبدیل میشه آرسام گفت اوه چه جالب خب بیاین هر کدوم از ما یه جایی از قلعه رو بگردیم جولی و نوا هم قبول کردن در حالی که داشتن قلعه رو می گشتن تا جعبه سیاه طلایی یا همون منبع رو پیداکنن آرسام چشمش به عکس پادشاه و ملکه ای افتاد که یک بچه به بغل داشتن آرسام همین جوری که داشت نگا میکرد یک لحظه متوجه شد اون بچه شبیه بچه گی های خودش هست!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
آیا ناراحت نمیشوید وقتی سکته کردیم شما رو هم به چهار روش سامورایی ت.که ت.که کنیم؟
راستی آجو عالی بود داستانت پارت بعد رو بزار تا همین یزرع پش.مم از دست ندادیم.
😁
سکته کنیم مسئولیت میپذیری آیا؟
خدا نکنه ❤️
همچنان فوق العاده🙃❤️❤️❤️
مرسی ❤
عالی بود آجی
مرسی اجو ❤
خوب بود
❤
خیالی
زیبا مثل همیشه 💜
ممنون قشنگم 💕