مای لاو پارت دوازده

توی حیاط وایساده دبودیم تا ایزاوا سنسه بیاد بعد چند دقیقه از ساختمون بیرون اومد ایزاوا:((خب فقط یه تا مسابقه دارید که اولیش پرتاب هست دومیش جنگ تن به تن هست و سومی اینه که ما شما رو تو یه ساختمون گیر میندازیم و شماها باید باهم فرار کنید))[یکم مسابقه هارو تغیر دادم]اولین مسابقه رو شروع کردیم. ایزاوا:((خب باکوگو تو تو راهنمایی رکورد داشتی حالا بیا ببین با کوسه چیکار میشه کرد پسره که بی اعصاب بود و مو های لیمویی داشت رفت جلو و پرتاب کرد. اینطور که معلوم بود کوسه اش انفجار بود به نبت مسابقه دادیم تا نوبت من شد مونده بودم از کدوم استفاده کنم اواز تاریک؟یا روباه و گرگ...

ایزاوا بهم نگاهی کرد منم سرمو پایین انداختم و اروم زیر لبم یه شعر خیلی کوتاه خوندم بعد کاری کردم که روحی که احضار میکنم نامرئی باشه . ساشا:(( مرسی که اومدی کیویی))همه بهم طوری نگاه میکردن انگار دیوونه بودم کوسه کیویی باد بود بهش علامت دادم و پرتاب کردم اونم با کوسه اش توپ رو هدایت کرد. ایزاوا سنسه سری تکون داد منم برگشتم عقب. ایزاوا:((خوبه که روی نامرئی کردن ارواح هم کار میکنی.))ساشا:((آریگاتو)) مسابقه دوم هم گذروندیم و به مسابقه اخر رسیدیم.

کل کلاس رو بردن توی یه ساختمون و بعد رفتن یه گوشه به دیوار تکیه دادم و از تو جیبم یه ابنبات توت فرنگی در اوردم و گذاشتم توی دهنم و چشمامو بستم. مومو:(( ساشا چان اون بخیه های روی صورتت برای چیه؟))ساشا:((برای بچگیمه که دزدیدنم.))یهو گوشیم زنگ خورد.برش داشتم و بهش نگاه کردم بعد خاموش کردم اما دوباره رنگ خورد.با خستگی تماس رو جواب دادم. ساشا:((هوم؟)) دابی:((کوفت چرا جواب نمیدی))ساشا:((مدرسه ام))دابی:((به درک))ساشا:((کارتو بگو))دابی:((ولش ساعت چند تعطیل میشی،))ساشا:(( نمیدونم بزار از اشیدو بپرسم... اشیدو میگه ساعت یک))دابی:((ساعت یک جلو در مدرسه منتظرم))ساشا:((اوکی بای))گدشیم رو قط کردم.

ساشا:((خب بیاید ازین جا خلاص شیم برید کنار. چشامو گرگ کردم و به اطراف نگاه کردم که یه در چوبی دیدم ساشا:((اشدو بی زحمت))اشیدو:((حله))اشیدو با اسید درو اب کرد با بچه ها رفتیم توی اتاق ساشا:((نباید به این اسونی میبود یه چیزی عحیبه...))اشیدو:((اره)) دوباره گوشیم زنگ خورد و این دفعه میوزومی بود . ساشا:((چته وسط مسابقم.))میوزومی:((پس بعدا زنگ میزنم))[ عکس بالا میوزونی هست]