
ناظر جونم توروخدا رد یا شخصیش نکن
نویسنده:ا.ت. همینجوری که تو بغل اون پسر گریه میکرد و به قفسه ی سینه ی پسره ضربه میزد میگفت:ن...نمی...خ..خوام!....م...من....ن..م..نم...خ...خوا...م...ف...ل...لج....ب...ب...با...ش..شم! و پسره هی سعی میکرد ارومش کنه. دست میکشید به پشت ا.ت. و اونو نوازش میکرد.میگفت:خانم کانگ مطمئن باشید خوب میشید.هیچ اتفاقی نمی افته.شما مثه قبلناتون سالم و غبراق میشید(درست نوشتم غبراقو؟) ا.ت. بعدش یکم ارومتر شد ولی هنوز گریه میکرد*ایندفعه مشت نمیزد*
فقط توی بغل پسره بود.ا.ت. سرشو اورد بالا و به پسره نگاه کرد.پسره بهش لبخند زد.ا.ت. گفت:م..مط...مئن...نی؟ پسر سرشو تکون داد و گفت:بله. ا.ت. سرشو انداخت پایینو گفت:بب..بخشی..د..ا...اگ...ه...اذ..ذی..یت..شد..دین پسره گفت :نه اصلا اذیت نشدم. ا.ت. گفت:اس...م..ت..تون..چی..یه؟ پسره گفت:جیمین.پارک جیمین. ا.ت.:از..ا..اش...نای..یی..با..هات...ت..تون..خوش..خ..بخ..تم. جیمین سرشو خم کرد و گفت:همچنین.*بعد لبخند زد*
ا.ت.:چقدر پسره مهربونه.چه لبخند شیرینی داره.اخییییی....کیوووووت!وایسا بینم! من توبغلشم!؟ خاک تو سرم! نویسنده:ا.ت. سعی کرد خودشو از بغل جیمین در اره.جیمین:اتفاقی افتاده؟ ا.ت.:میخو...خو..ام...د...را..ز.ز..بک..کشم! جمین اونو از بغلش در اورد و روی تخت خوابوندش.جیمین گفت:اگه باعث مزاحمت میشم،برم! ا.ت.:اگ..گه..می...میش...شه....بله...بی...ز...ح...حمت! (جیمین رفت) ا.ت.:ای خاک تو اون سرم حالا چجوری تو چشاش نگاه کنم.
اخه دختره ی خنگ !چرا رفتی تو بغلش! ایییییییییش!ههههه! به بابام چی بگم؟! ایییییییییییی! نویسنده:ا.ت. ماند با خود درگیری و دیوانه بازی اش! /: بعد صدای در رو شنید:خانم کانگ میتونم بیام تو؟ ا.ت.:ب..له! جیمین بود.جیمین:شنیدم هنوز صبحونتون رو نخوردین !اگه گرسنه اید براتون بیارم. ا.ت.(بچه ها بخاطر لکنت ا.ت. دیگه نقطه نمیزارم خیلی طولانی میشه):نه مرسی فقط قهوه میخوام.جیمین:ببخشید خانم کانگ اگه شما میخواین زودتر خوب بشید اول باید تغذیه ی درست داشته باشید بعد اینکه اگه با شکم خالی قهوه بخورین ضعف میکنین.
ا.ت.:پس....غذا چی هست؟ جیمین:نیمرو با اب پرتغال. ا.ت.:پس اگه میشه لطفا 4تا تخم مرغ بدین چون از صبح دیروزه هیچی نخوردم. *جیمین چشاش گشاد شد* بعد جیمین خندید و گفت:پس چرا قهوه میخواستین در صورتی که گرسنه اید؟ ا.ت.:راستش زیاد از وعده ی صبحونه خوشم نمیاد. جیمین:صبحونه مهم ترین وعدست! ا.ت. *خندیدو*گفت:خب...اره! نویسنده:جیمین رفت تا صبحونه ی ا.ت. رو بیاره. ا.ت.:منتظر بودم.تا در بازشد.(نه دوستان،جیمین نبود)اما جیمین نبود(دیدین گفتم) سوآ بود!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
سلام میشه به نظرسنجی «ظهور تستچی» بری و به یکی از گزینه ها رای بدی؟ رای هاش پریده الان می خوام دوباره جمع کنم. اگه رای دادی بهم بگو برم توی هم هی نظرسنجی هات شرکت و کنم و پنج تست آخرتو لایک کنم و برای همشون بازدید ثبت کنم.
واهایی سوآ چی گفتتت
عالیییی
عالی بعدییی
Follow :Follow
Follow:Follow
Follow:Follow
Follow :Follow
Follow:Follow
Follow:Follow