زمهریر قلبم ۱۲

بیشتر شبیه صدای شلیک بود با تردید پله ها رو پایین رفتم با دیدن یکی از نگهبان ها که با لباس خونی روی زمین افتاده جیغ کشیدم که یکی از مامور های سازمان رو جلوی خودم دیدم گفت رعیس من و فرستاده تا مطمعن بشم حالتون خوب لطفاً همینجا بمونید و از خونه خارج نشید

گفتم ممنون ولی خواهش میکنم سریع از وسط خونه این جنازه رو جمع کنید گفت از اول قصد مون این نبود چون مقاومت کرد مجبور شدیم ولی حتما همین وقت مادر از اتاق بیرون بود سریع به سمتم اومد و گفت خوبی آسیب که ندیدی گفتم نه نگران نباشید حالم خوب

از زبان آدرین : گفتم چندان علاقه ای به شنیدن گذشته ندارم پس بهتر که بری گفت یعنی نمی‌خوای حقیقت رو بدونی گفتم خب باشه خاطرم وقت مو هدر بدم و به حرف هات گوش کنم سریع بگو کار مهم تری دارم جواب داد تصمیم درست رو گرفتی راستش بر خلاف چیزی که فکر میکنی مرگ مادرت توسط یه گروه خلاف کاری نبوده اون ها هم مقصر بودن ولی مقصر اصلی کس دیگه ای

همون کسی که تو براش کار می‌کنی گفتم. من اون قدر ها هم احمق نیستم که بخوای من رو گول بزنی دیگه میتونی بری. گفت دیر یا زود خودت متوجه میشی که دروغ نبوده و از ماشین پیاده شد گوشیم زنگ خورد نینو بود جواب دادم سلام گفت سلام همین الان خودتو به آدرسی که میگم برسون

پرسیدم اتفاقی افتاده جواب داد خودت متوجه میشی فقط در این حد بگم که رغیس به کمکت نیاز داره گفتم باشه سریع خودمو می‌رسونم و قطع کردم ماشین و روشن کردم و رفتم سمت آدرسی که نینو فرستاده بود یه ساختمون پنج طبقه بود

نینو جلوی در منتظر بود رفتم جلو با دیدنم اونم به سمتم اومد گفتم موضوع چیه که من و به اینجا کشوندی گفت نگران نباش فقط داریم نقشه میکشیم که همسر و دختر رعیس رو نجات بدیم پرسیدم تو اون ها رو میشناسی گفت نه تا حالا حتی ندیدمش ولی خب باید نجاتشون بدیم با خودم گفتم این یعنی مرینت هویت اصلی خودش رو تو سازمان مخفی نگه میداره ولی برای چی