از زبان مرینت : یه حال آشفتهای داشتم از دیشب تا حالا میخواستم کاری انجام بدم که سرگرم بشم پس رفتم پروژه تو سالن قدم بر می داشتم که رسیدم به اتاق ادرین رفتم داخل دیدم لوکا هم اونجاست ادرین گفت کاری داشتی جواب دادم نه مهمون داری مزاحم نمیشم بعدا با هم صحبت میکنیم و از اتاق اومدم بیرون به دیوار تکیه دادم دور و اطراف مو نگاه میکردم هیچکس نبود
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
عالی بود آجی
ممنون
عالی بود اجی خوشگلم😍
ممنون ،🥰
عالیییی مثل همیشه
مرسی نظر لطفته
-سرفه فیک میکنم و شروع به صحبت میکنم
های مادام/موسیو من کیم سوکجین هستم،زیاد کارت ندارم فقد خواستم بگم اگه میخواستی فنم بشی فالوم کن و به تست بیوم سر بزن^^🍶
Thankful•-•!
-ᴊɪɴ
راستی اجی شرمنده به داستانت سر نزدم سرم شلوغه باید به بقیه داستان های دیگران هم برسم البته چند وقتیه پروفایلت رو گم کردم💔
من عاشق داستاناتم
اشکالی نداره میدونم همه تو طول روز کار هایی دارند که سرشون شلوغه میشه
مرسی که درک میکنی
عالییییییییییییییییییییییی
مرسی
من ممنونم بابت این داستان راستی چرا زمهیر قلبم را دیر میدی اگر فضولی نیست و می تونی جواب بده
نه اصلا فضولی چی عزیزم اشکالی نداره سعی میکنم سر فرصت بزارم ولی گاهی اوقات که سرم شلوغ دیر میشه دیگه ببخشید
ممنون
من منتشرش کردم
ممنون لطف کردی