پسر جذاب دختر بی اعصاب

ببخشید دیر گذاشتم چون مریض بودم و اینکه صبور باشید در اک قبلیم دنبال کننده های صبورم یک ماه برای پارتای بعد صبر میکردن بمیرم براشون🥺😂💔 :)

خسته به خونه رسیدی . ساعت یک شب بود . خیس عرق بودی و خسته .... کیفت رو روی میز گذاشتی و سریع بدون هیچ حرفی رفتی تو اتاقت . میدونستی خواهرت بیدار شه کلی سوال میکنه که کجا بودی پس باید برای جواب دادن به رگبار سوالاش انرژی داشته باشی . صبح سر میز صبحونه بودید . عجیب بود خواهرت چیزی تا الان نپرسیده . خودت سر صحبت رو باز کردی : میگم دیشب دیر اومدم چون ... خواهرت : نه عیبی نداره چون دوستم اومده بود اینجا اگر زودم میومدی معذب میشد مهم نیست . ا/ت: دوستت ؟! __اره هلن . ا/ت : من میشناسمش ؟ __ نه قرار نیست که همه ی دوستای من رو بشناسی ...خواستی جوابشو بدی که که گوشیت زنگ خورد : رئیس . خواهرت ؟ رئیس؟ رئیس کیه کار جدید گیر اوردی ؟ خودتو جمع و جور کردی و با خونسردی و لبخند محوی گفتی : اره توی بوتیک زنانه کار میکنم باید برم شبم دیر میام یادت باشه در رو قفل کنی و راجب دوستات یه صحبتی هم بعدا خواهیم داشت . لحنت بوی تهدید داشت و خواهرت شصتش خبر دار شد که دیگه نباید غریبه ها رو بیاره خونه تا اون روب ا/ت بالا نیاد ... لباسات طبق معمول مشکی بود ( تو تصویر) و با قراری که با مربیت گذاشته بودی ازین به بعد جاهای مختلف ماشینی میاد دنبالت و یوارت میکنه و چشمات رو میبنده تا به مقصد برسید .

لباسای مخصوص رو پوشیدی و منتظر بودی تا مربی بیاد . با باز شدن در و تعظیم کردن بقیه فهمیدی که اومد . نزدیکت شد و با لهن سرد و خشکی گفت : روز اولته ؟ با تردید گفتی : ب- بله -- اولین درس محکم و سفت حرف بزن . خب حالا یکم از بارفیکس اویزون سو و تا نگفتم نیا پایین . ده دقیقه بعد گفت بیا پایین . حس میکردی دستات داره میشکنه اومدی اب بخوری که گفت: فکر نمیکنم اجازع داده باشم اب بخوری . تو دلت کلی بد و بیرا بهش گفتی اما اروم گفتی : بله ببخشید ... ___ برو کنار کیسه بوکس . اروم رفتی . چهار ساعت بوکس کافی بود تا حسابی از پا درت بیاره . ___ استراحت کن . از خدا خواسته نشستی و اب خوردی . اونم نشست و سروع کرد اب خوردن . ا/ت : میگم چی صدا کنم ؟ مربی ؟ استاد ؟ هیونگ یا هوی . ___ همون هوی خوبه ... خندت گرفت : ولی شوخی نمیکنم واقعا چی بگم ؟ ____ منم پونزده سالی میشه که با کسی شوخی نکردم . ا/ت: هه باشه هی هوی . میگم که من برای چی این تمرین هارو میکنم ؟ قراره برم با کسی بجنگم ؟ ___ نه ولی وقتی کسی خواست بهت حمله کنه باید بلند باشی از خودت دفاع کنی . ا/ت: رئیس یعنی جونگ کوک اون که ایدل معروفیه چرا این کارا رو میکنه ؟ نزدیکت شد و با همون لهن سرد و خشک همیشگیش اما خشن تر ادامه داد : زیاد حرف زدن به نفعت نیست ... به تو ربطی نداره . فقط کارایی که بهت دستور داده میشه رو انجام بده . حالا بلند شو ازین به بعد انقدر استراحت نداری . ادامه بوکس ....

(اهنگ پیشنهادی happier than ever ) روز و شب تمرین میکردی . هر هفته همینطوری بود جز شنبه ها که روز تعطیلیت بود . در عرض دو هفته کلی پیشرفت کردی . ضربه ی مشت هات قوی تر و محکم تر شده بود ...

یک شنبه بود . میخواستی بری که خواهرت گفت : منم با خودت ببر مگه بوتیک نیست ؟ شاید چیزی دیدم خوشم اومد اصلا کجا هست ؟ ا/ت : نه یعنی نمیشه رئیسم اجازه نمیده . ___ وا مگه اسیری گرفته منم به عنوان یه مشتری اصلا میام . ا/ت : گفتم که توی دست پایی تو چیکار داری به سر کار من سرت توی درسای خودت باشه تا اون گوشی اینو گفتی و سریع در رو محکم بستی . قطعا منطقی بنظر نمیرسید حرفات ولی نمیتونستی بگی دارم برای یه مشت خلافکار کار میکنم نه بوتیک

سوار ماشین شدی و منتظر بودی چشمات رو طبق معمول ببندن ولی یکیشون با صدای بی حس و سردی که اشنا میزد و جلو نشسته بود گفت : امروز اولین ماموریتته . باید به بهترین نحو ممکن انجامش بدی . فهمیدی هوی ( مربیته ) از صداش معلوم بود . برگشت خودش بود . ا/ت : ماموریت ؟ ماموریتِ چی ؟ ___ خودت میفهمی

ترس تمام وجودت رو برداشت ... نمیدونستی چیکار کنی و فقط قبول کردی . ماشین راه افتاد و جلوی یه لباس فروشی که فقط میلیادر های کره از اونجا خرید میکنن نگه داشت ....