
پارت هفتم :)
همینطوری درحال فکر بودی و پوست کناره ی ناخنت رو میجویدی که ماشین جلوی یکی از بزرگترین و بهترین لباس فروشی های کره نگه داشت مردم عادی توان خرید از اونجا رو نداشتن و معمولا سلبریتی و ایدل ها لباس هاشون رو از اونجا میگرفتن . ماموریتم اینه ؟ یعنی چی درحال فکر بودی که با صدای هوی( برا بار اخر سرپرست و مربیت ) رشته افکارت پاره شد : پیاده شو باید بریم تو . ا/ت: چرا اومدیم اینجا ؟ ماموریت من چه ربطی به اینجا داره ؟ __ خودت میفهمی . لخنش مثل همیشه سرد و بی حس بود و هیچی نمیشد از توی حرفاش بفهمی پس تصمیم گرفتی هیچی نگی و دنبالش بری ... هوی: لباس ها امادن؟ یکی از کارکنا: بله قربان خانم میتونن پروش کنن . لباس رو دستت دادن و تا دم در اتاق پرو همراهیت کردن . لباس مشکی و براقی بود . بهت میومد و اندازت بود . برای یک لحظه ، فقط یک لحظه خواستی فکر کنی ادم مهمی هستی . از بچگی ارزو داشتی بخونی . صدات خوب بود ولی هیچ وقت نتونستی بهش برسی و تمام عمرت خودت رو صرف مراقبت از خواهرت کردی تمام ریسک هارو به جون خریدی تا اون راحت زندگی کنه ، مثل همین الان ....
.... از اتاق پرو اومدی بیرون . __ خوبه بهت میاد ، جونگ کوک گفته بود بیشتر مشکی میپوشی برای همین سفارش کرد لباست مشکی باشه خب برو بشین تا ارایش و موهات رو درست کنن. کارت یک ساعت زمان برد و وقتی اومدی بیرون تا چند لحظه هوی بهت زل زده بود و سریع خودش رو جمع و جور کرد و گفت : زود باش خیلی دیر شده بریم سوار ماشین شیم . این دفعه لحنش فرق میکرد ، گرم تر بود ، مهربون تر ... وقت فکر نداشتی سریع رفتی سوار ماشین شدی . تقریبا نیم ساعتی تو راه بودین و تمام اون نیم ساعت از ترسو استرس دستات عرق کرده بود و قرمز شده بود . دیگه طاقت نداشتی اومدی صحبت کنی که خودش شروع کرد : یک مهمونی هست که باید تو و جونگ کوک توش شرکت کنید مهمانی بزرگیه که فقط ثروتمند ها و اهل ریسک های کره اونجا شرکت دارن و ( حرفش رو قطع کرد و از تو کیف یک شناسنامه بیرون اورد و ادامه داد : این هویت جدیدته از این به بعد اسمت ها - یون هست و همسر جونگ کوکی ، ولی یادت باشه که کوک در اصل رئیسته و باید احترامت رو مثل همیشه بهش بزاری میفهمی که چی میگم ؟ نفست تو اون مدتی که صحبت میکرد حبس کرده بودی و نفس کشیدن یادت رفته بود یک دفعه نفست رو با قدرت بیرون دادی و اروم ، خیلی اروم گفتی : باشه باشه ها-یون فهمیدم . __ خوبه موفق باشی . ماشین جونگ کوک هم اومد . جونگ کوک ؟ یعنی چه مدته که همدیگه رو میشناسن ک کوک رو به اسم صدا میکرد ؟ . نه نه وقت فکر نیست .
. __ خب مین یونگ برو و سوار ماشین جونگ کوک شو . اروم پیاده شدی و سوار شدی . کوک بهت زل زده بود و بعد گفت : واو ها یون چقدر زیبا شدی . استرس نداشته باش این اولین ماموریتت هست نه ؟ خوشحالی ؟ ا/ت به دروغ گفتی : بله بله خیلی ... ___ خوبه . راه بیافت . یک ساعتی تو راه بودین و ماشین جلوی محل مهمانی نگه داشت . اونجا بیشتر شبیه قصر بود . فهمیدی که دیگه راه فراری نداری و باید با خود جدیدت کنار بیای . پیاده شدین که کوک گفت : اماده ای ؟ ا/ت با قدرت و بدون تردیدی گفتی : بله بریم
بعضی موقع ها این نقابی که پشتش پنهان میشی تو رو توش گم میکنه اینجاست جایی که نه چیزی برای از دست دادن داری و نه یادت میاد کی هستی .............
این تست واقعا از تمام قوانین سایت پیروی میکنه و هیچ چیز نامناسبی نداره خواهش میکنم ناظری که این تست رو بررسی میکنه منتشرش کنه دوباره که بی دلیل تستام رد میشن قلبم میشکنه خدایی ردش کنید 🥺💔😭😭😭😭😭لطفاا
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اجی قوربونت برم عالی بود 💜
عر اجی جونممم ازین ورا
بی شتر اگر یه بار دیگه اک عوض کنی من میدونم با تو انقد گشتم کله تستچی رو خسته شدمم
من هر بار با یه گوگل دیگ وارد میشم بعد تستچی میگه رمز و اکانتت اشتباهه😐💔
عالی بود
منو دنبال کنید ومن شما دنبال میکنم
بالاخره💔
اره بالاخرهه
منو دنبال کنید ومن شما دنبال میکنم.
میشه تو نظر سنجیم شرکت کنین!
منو دنبال کنید ومن شما دنبال میکنم..
هایبیب!
وقتتونمیگیرممنیهایدلروکیامپلیزبهتستبیومسربزن”]👩🏻🦯🌪
خیلی قشنگ بود
لطف دارییی
خیلی خوش حالم که منتشر شد
قربونت بلم من مهلبونننن
منو دنبال کنید ومن شما دنبال میکنم.
واو پرفکت^^🌸🎡
فدات :)
منو دنبال کنید ومن شما دنبال میکنم
فالوم کنید بک میدم