عشق پنهان پارت دوم

که ناگهان دیدم پرنس لوکا آمد و به من پیشنهاد رقص داد و خب چون مادرم گفته بود به پرنس لوکا جواب رد هیچوقت ندم ، من هم قبول کردم و چه شانسی نمی دانید که پرنس لوکا چقدر پر حرف است. کل زمان رقص را داشت حرف میزد که یک دفعه از دهنش در رفت و گفت که عاشق پرنسس دافنی است. من باورم نمیشد که عاشق همان دافنی پر حرف و از خود راضی باشد که بعد

از کلی فکر فهمیدم ؛ چون هردو پرحرف هستند و بماند که چقدر از خود راضی هستند. بعد از رقص: از زبان النا: رفتم که به مادر این را بگویم که من عاشق پرنس آدرین هستم و پرنس لوکا عاشق پرنسس دافنی است که الی را دیدم و موضوع را گفتم و او هم خوشحال با من پیش مادر آمد و کل ماجرای رقص و عشق و عاشقی آدرین و لوکا را گفتیم .

مادر عصبانی شد و ما تا چند ماه با پرنس لوکا و خانواده‌اش قطع رابطه کردیم. چند ماه بعد: الان دیگر میتوانم راحت با پرنس آدرین ازدواج کنم. ( پرنس آدرین از النا خواستگاری کرده و قرار عروسی فردا است) فردا : سریع آماده شدم و به سمت تالار با آدرین ( چون دارن ازدواج میکنند پرنس دیگه نمیگه) رفتم که سر راه

پرنس لوکا را دیدم و با لبخند از کنارش رفتم و احساس کردم که دنبالم میکند پس پشت سرم را نگاه کردم که دیدم یک نفر دارد می آید تا برگشتم سریع یک نفر من را بیهوش کرد. بعد از بهوش آمدن: دیدم وسط یک اتاق هستم و خون ریزی دارم. خیلی ترسیدم دیدم موبایلم کنارم است. سریع برداشتم و به الی و آمبولانس زنگ زدم ولی کسی جواب نمی داد. داخل اتاق هیچ کس نبود.

و هوا ( کوامی اش ) را صدا زدم ولی نبود. فهمیدم کسی او را دیده و اگر او را دیده باید خودش هم ابرقهرمان باشد. یاد لوکا افتادم که انگار کنارش حضور یک کوامی را احساس می کردم. حتما باید کار خودش باشد. شال ام را برداشتم و دور پایم ( جایی که خون ریزی داشت) بستم. رفتم به سمت خانه‌ی استاد فو که معجزه گرم را به او پس بدهم ( چون هویت یک ابر قهرمان را فهمیده بود)

استاد فو قبول نکرد و من را به بیمارستان برد. از کارش خیلی تعجب کردم و نگران شهر و آکوما بودم که به یاد کت نوار افتادم و خیالم راحت شد. خب مثل پارت قبل جای مهم کات نکردم .لطفاً لایک کنید و نظر فراموش نشه تا پارت بعد خداحافظ