اون دوستم داره❤ p2

اقای جانگ داشت میرفت که انگار چیزی یادش اومد....اقای جانگ:ا.ت دخترم امشب با خودم بیا تو ببرمت اون خونه ای که بهت گفتم و شب قبل از اینکه بریم ازت میخوام برام پیانو بزنی که اگه بتونی در مراسمات خاص برامون بنوازی.....ا.ت:چشم .........( از زبان ا.ت) رفت پیش بقیه و اونا هم کم کم شروع کردن و در حین کار نکاتی رو هم بهم میگفتن هنوز اونقدری صمیمی نشده بودم و خیلی دلم میخواست باهاشون دوست بشم اما نمی تونستم سرانجام ساعت 12 شب شد ساعت تعطیلی بود.......اقای جانگ: دخترم بیا بشین و برام پیانو بزن.....ا.ت: چشم(با استرس رفتم نشستم و شروع کردم )........اقای جانگ:👏عالیه کارت خیلی خوبه میتونی اهنگی چیزی هم بخونی؟...........ا.ت: بله. وشروع کردم به خوندن و پیانو زدن....اقای جانگ:🤗وای دختر تو خیلی هنرمندی فردا شب یک مهمون ویژه داریم ازت میخوام همین اهنگی که الان خوندی با همین ریتم واسه فردا بنوازی.....

(ا.ت ویو)چشمی گفتم و با اقای جانگ همراه شدم چند دقیقا بعد به خونه کوچیکی رسیدیم.اقای جانگ:از این به بعد میتونی اینجا زندگی کنی اها راستی توی یخچال یکم غذا هست میتونی اونا رو بخوری به اشپزم گفتم برات درست کنه ........ا.ت: مرسی خیلی لطف کردین.............رفت و منم وارد خونه شدم خیلی خسته بودم رفتم روز تخت و توی خواب عمیقی فرو رفتم..........صبح☀ .............ساعت 7 بود بلند شدم صبحونمو خوردم و حاضر شدم و به سمت رستوران حرکت کردم همه اومده بودن به اقای جانگ سلامی کردیم و شروع به کار کردیم ....ساعت نزدیکای 9 شب بود اقای جانگ صدام کرد

و پایان پارت 2 ببخشید امروزم کم نوشتم قول میدم از فردا بیشتر بنویسم

😘😘😘😘🥰