آییـنه عشق²✨

ادامه... : نوبتی هم که باشه نوبت خوردن این نودلا رسیده بود، اوممم😋خیلی به دلم نشست،خوشمزه بود خوشمزه...بعد از اینکه بی رحمانه قلمروی نودل ها رو فتح کردم دنبال ی سطل آشغال بودم،همزمان با اینکه مشغول جست جو بودم متوجه چیزی در زیر ظرف نودل شدم!آه...یک پاکت کوچولو؟؟ینی چی میتونه باشه؟؟ روی لبه‌ی جدول نشستم و پاکتو از جاش کندم! همینطور که برای باز کردن درش تلاش میکردم یهویی پاکت جر خورد و چیزی دیدم که هوش از سرم برد!!😲 پولا رو آروم از تو پاکت در اوردم و مدتی بهشون خیره شدم...واوووو باور نکردنیه طبق برگه ای که احتمالا با دست خط اون جوون نوشته شده بود6 میلیون ون هدیه گرفته بودم🥳🤩 اسکناس ها عطر دودیه خاصی داشتن...پس وسوسه شدم که بو بکشمشون...هیچی بهتر از این نمیشدددد...شکرت خداجون!این پول واسه یک مدت میتونه تامینم کنه😍

اما... صبر کن ببینم!چرا یک جوون کره ای که احتمالا تو این سن خیلی هم نیاز به پول داره همچین مبلغ گنده ای رو به یک غریبه پیش کش میکنه؟🙄از سر کنجکاوی یک بار دیگه ظرف نودل،پاکت و لابه‌لای پولا رو کنکاش کردم که یک کاغذ دیگه جلو پام افتاد برش داشتم... : این شماره منه... خواستی باهام تماس بگیر \********\ 😳😳😳😳نمیدونم اون پسره پیش خودش چی فکر کرده...به هرحال کاغذا رو تو جیب پالتوم چپوندم و پولا رو سر جاش تو پاکت گذاشتم...بعد از انداختن ظرف توی سطل زباله مثل یک بی خانمان،بی هدف شروع به راه رفتن کردم... باد سوزناکی میامد و من همراه با این وزش افکارم رو به پرواز در اوردم..واقعا خیلی دلم میخاست دوباره اون جوون رو ببینم و علت این کارو ازش بپرسم،همچین بدم نشد که شمارشو برام گذاشت😉😂 هوا دیگه زیادی رو به بی رحمی میرفت،تصمیم گرفتم دنبال ی هتل بگردم خوشبختانه زود به نتیجه رسیدم و یک سوییت رو برای چند روز رزرو کردم😆 وقتی پا به اتاق گذاشتم...احساس کردم بار سنگینی از رو دوشم برداشته شد وسایلمو همراه با اون پاکت پول ی گوشه رها کردمو همین طوری با پالتو خودمو مهمون تخت خواب کردم😴

...صبح روز بعد(روز8)با صدای خشک و آزار دهنده در پاشدم (ا/ت):کیههههه؟😴 (پیش خدمت):براتون صبحونه آوردم خانم! (ا/ت):پشت در بزارششش😴😒 (پیش خدمت):بله...هرجور مایلید... چند دقیقه بعد خودمو مجبور کردم که بیدار شم،خودمو کش دادمو بلند شدم🥱 اتاق یکم شلوغ بود...بعد یک حموم گرم و جان بخش حوله لباسیم رو که طرح عروسک کوکی داشت به تن کردم و رفتم تو کار چیدن وسایلم تا ساعتای 9:30مشغول بودم، توی هیاهوی وسایلا شماره تلفن اون پسرو پیدا کردم و ی گوشه گذاشتم تا بعد از روتینم بهش زنگ بزنمو تشکری کنم موهامو شونه کردمو بافتم و یک ست مشکی پوشیدم حالا همه چی خوب بود.توی آیینه ی نگاهی به چهره رنگ پریدم انداختمو لبخندی زدم قهوه ای که منتظرش بودم تقریبا اماده بود پس قهوه به دست لب پنجره نشستم و شمارشو گرفتم...

_از سرصدای پشت تلفن مشخص بود تنها نیست... (جونگکوک):بله بفرمایید😃 (ا/ت):سلام...ببخشید فکر کنم مزاحم شدم (جونگکوک):😅نه اتفاقا سرم خلوته بفرمایید (ا/ت):ببخشید ولی من همون دختری ام که دیشب لطف کردید و بهش کمک کردید....خواستم تشکر کنم ازتون...بابت اون مبلغ پول (جونگکوک):چیزی نبود خانم کوچک😇الان حالت چطوره؟ (ا/ت):امممم.. 😅😅خوبم..یک هتل کرایه کردم و فعلا همونجا ساکنم، میشه بپرسم چرا همچین پولی رو به من دادین...؟؟میدونم بی ادبیه ببخشید☹️ (جونگکوک):اوه خب راستش..دلیل خاصی نداره ببخشید اگه ناراحت شدی☺️ (ا/ت):نه خب اخه.. خیلی زیاده... (جونگکوک وسط حرفت پرید):بس کن خانم جوان...اینقدر نگران نباش گفتم که برام پولی به حساب نمیاد (ا/ت):اممم اخه همچین مبلغی واسه ی کره ای یکم... مگر شغل پر درامدی داشته باشن (جونگکوک):خب همینطورم هست😅😅 (ا/ت):اوعـ😳ااا...صحیح😅به هرحال ممنون...خیلی خیلی ممنون ببخشید که وقتتونو گرفتم🥰

(جونگکوک):ببخشید...اهل کجایی که اینقدر خوب کره‌ای حرف میزنی؟؟ (ا/ت):ایرانی هستم (جونگکوک):اوههه که اینطوررر😅خوشبختم... عاااا ببخشید من باید برم یکی باهام کار داره😂 (ا/ت)میشه بپرسم با کی حرف زدم اقا؟ (جونگکوک):چان جونگکوک هستم🥰با اجازه

استوووووپپپ😂😂کجا داری میری کلک؟ عاااا فکر کنم حسابی هیجان داری🥺😎پس با لایک کردن بهم انرژی بده تا پارت بعد رو بزارم😝