پسرعموی من یک گومهیوعه :)...۳

من سالها منتظر این لحظه ی بزرگ بودم :)... چون هیچوقت خیلی واضح نتونستم قیافه ی درخشان یونگ سان رو ببینم چون اگر یادم باشه یه نور درخشانی روی صورتش رو پوشونده بود...

یه لحظه با خودم گفتم شاید از بچگی شماره تماسی یا آدرسی از یونگ سام داشته باشم کمد دفتر هام رو باز کردم تا شاید برای این روز خاص یه شماره یا یه آدرسی باشه...

که برگه ای پیدا کردم یک عکس خیلی قدیمی از یه دریاچه ی قشنگ بهاری دیدم و حیرت زده شدم!^^

یک نوشته ی کوچیکی اون زیر عکس نوشته شده بود موبایلم رو برداشتم هرچقدر زوم کردم فقط تونستم عدد ۲ رو ببینم...راجب عکس کلی تحقیق کردم تا فهمیدم یه کوه یه دریاچه ی زیبا به اسم سوریانگ جه هست و متوجه شدم قرارمون اونجاست...🥰♥️

یک نوشته ی کوچیکی اون زیر عکس نوشته شده بود موبایلم رو برداشتم هرچقدر زوم کردم فقط تونستم عدد ۲ رو ببینم...راجب عکس کلی تحقیق کردم تا فهمیدم یه کوه یه دریاچه ی زیبا به اسم سوریانگ جه هست و متوجه شدم قرارمون اونجاست...🥰♥️ سریع از خونه به بیرون دویدم که سوار مترو بشم و خیلی هیجان داشتم...و سریع سوار مترو شدم...وقتی از مترو پیاده شدم سریع به سوریانگ جه تاکسی گرفتم...وقتی رسیدم...