5 اسلاید صحیح/غلط توسط: 💜보라색 انتشار: 2 سال پیش 498 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
این مَدی عه ق
فروشنده یک مغازه لوازم آرایشی خیلیییییی بزرگ و معروف......بخاطر این شغلش مجبور شده بچه و خونه و زندگیشو ول کنه و از وونسان بره پیونگیانگ
این هم ههسان هست بچه مدی
وقتی مامانش میره سر کار توی پیونگیانگ اون توی خونه تنها میمونه و بخاطر همین همیشه تنها هست.اون عادت دارع هر روز برای مامانش پیغام بزاره و بگه چه اتفاق هایی براش افتاده و آخر شب مامانش بهش زنگ بزنه و کلی باهم حرف بزنن. هه سان توی ورزش و نقاشی خیلی مهارت داره و فقط منتظره یه جایی دعوا شه اونوقت همه رو خورد و خمیر میکنه اما همیشه بعد دعوا جوری مظلوم نمایی میکنه که هیچکس باور نمیکنه اون دعوا کرده باشه.....اعضا رو هم که دیگه میشناسید و نیازی به معرفی نیست😂
از زبان هه سان:
توی حیاط نشسته بودم و کتاب میخوندم که یهو در باز شد.
حتما خاله دوباره برام غذا آورده بود. این کار هر روزش بود. وقت هایی که مامان سر کار بود اون برام غذا میآورد. البته اون خاله واقعی من نبود.....
اون یک خانم تقریبا پیر بود که با مامان دوست بود منم خاله صداش میکردم ، مامان هم اون رو خاله صدا میزد.
اما اون روز خاله پشت در نبود....
هفت تا پسر وارد حیاط شدن! با دیدنشون از سرجام بلند شدم و گفتم:
هه سان : همونجا باشید! شماها کی هستین؟
به سر و وضعشون نمیخورد که دزد باشن بیشتر انگار اومده بودن تعطیلات!
یکی از پسر ها که خیلی خوشگل بود گفت:
جیمین:سلام من جیمین هستم! مامانت از اینکه ما اومدیم خبر داره هماهنگ شده از قبل.
هه سان:از کجا بفهمم دروغ نمیگی؟
جیمین:خب بهش زنگ بزن!
هه سان:باشه اما همتون جمع شین اون طرف از جاتون تکون نخورین وگرنه زنگ میزنم به پلیس!راست میگم شمارشو بلدم....
جیمین:باشه باشه!
سریع شماره مامانمو گرفتم
از زبون مدی:
داشتم جواب یکی از مشتری ها رو میدادم که یهو گوشم زنگ خورد.
وای خدا هه سان بود! بهش گفته بودم وقتی که سر کار هستم بهم زنگ نزنه😫 تماسشو رد کردم که یهو همزمان باهم صد تا ویس داد😐
نگران شدم......نکنه اتفاقی پیش اومده باشه😳
سریع صفحه چتش رو باز کردم و ویسش رو باز کردم:
(سلام مامان چرا جواب نمیدی؟ مامان هفتا پسر اومدن خونمون اسم یکیشون چیزه.....عام اسمت چی بود؟ آها جیمین، جیمین میگه تو خبر داشتی راست میگه؟)
باورم نمیشد😨واقعا جیمین برگشته بود؟
زنگ زدم بهش......با اولین بوق جواب داد:
هه سان:الو؟
مدی:الو سلام هه سان....
هه سان:مامان پیامم رو دیدی؟
مدی:آره خب اونا دوستای قدیمی مامان هستن ازت میخوام خوب ازشون پذیرایی کنی و اینکه به کسی چیزی نگی به خاله هم میگم که دیگه نیاد....
هه سان:اوهوم باشه خدافس😁
مدی:نه صبر کن!
هه سان:چی؟
مدی:گوشی رو بده به جیمین!
هه سان:باشه، جیمینننننن جیمیییینننننن؟ بیا مامانم میخواد باهات حرف بزنه.....
جیمین:الو؟
با شنیدن صداش استرس گرفتم جوری که حتی نمیتونستم حرف بزنم
مدی: ا....الو..... جیمین؟
بغض کرده بودم اما نزاشتم متوجه بشه پس سریع حرفمو زدم.
مدی:جیمین نمی خوام دخترم چیزی درمورد گذشته من و تو بفهمه هیچ چیزی بهش نمیگی تو الان فقط دوست مامان اون حساب میشی بعدا خودم آروم آروم همه چیز رو بهش میگم!
جیمین:برام مهم نیست میخوای چیکار کنی!
بعدش تلفن رو قطع کرد.....کلی عصبانی شدم گوشی رو انداختم اون طرف و رفتم تا کار مشتری ها رو راه بندازم و بعدش زنگ بزنم به خاله.
از زبان جیمین:
تلفن رو قطع کردم و دادم دست دختره:
جیمین:احتمالا الان ۶ سالته..... درسته؟
هه سان:اوهوم....
جیمین:اسمت کنیا عه؟
هه سان:نه...
جیمین:پس اسمت چیه؟
هه سان:هه سان
جیمین:حالا میتونیم بریم داخل خونه؟
هه سان:نه!
جیمین:آخه چرا؟
هه سان:چون در خونه قفل شده☺
جیمین:یعنی چی؟
هه سان:یعنی این که من خواستم بیام داخل حیاط کتاب بخونم بعدش در بسته شد کلید هم توی خونه موند!☺
جیمین:پس تو میخواستی امروز چیکار کنی با اون در بسته؟
هه سان:خب خاله کلید داشت!
جیمین:خاله دیگه کیه؟
هه سان:اون دوست مامانه هر روز برام غذا میاره اون کلید داشت می تونست در رو باز کنه ولی مامان زنگ زده بهش و گفته که نیاد تا شما ها رو نبینه حالا مجبوریم توی حیاط زندگی کنیم😐
جیمین:وای خداااا😫
هه سان:عیب نداره من یه چیزایی توی انباری دارم....
جیمین:وای خداااا😫
هه سان:عیب نداره من یه چیزایی توی انباری دارم....
هه سان به تهیونگ اشاره کرد:
هه سان:گوش بده تو برو رستوران سر کوچه یکم غذا بخر برای نهار.....تو خیلی خوشگلی اون دختره که صاحب رستورانه همش عاشق پسرای خوشگل میشه و بهشون تخفیف میده راحت میتونی هفتاد درصد تخفیف بگیری اما یادت باشه نباید بهش رو بدی !
ته:من اسم دارما! اسمم تهیونگه....
هه سان:حالا هرچی زود باش برو!
ته: حالا یه بچه شیش ساله شده رییس من....
هه سان:اگه میخوای از گشنگی نمیری کاری که میگم رو بکن!
با دیدنشون خندم گرفته بود دقیقا مثل مامانش رفتار میکرد😂
به تهیونگ علامت دادم که بره و کاری که هه سان میگه رو انجام بده اونم با دیدن من یکم خندید و رفت😂
هه سان رفت توی زیر زمین بعد چند دقیقه داد زد:یه نفر بیاد کمکمممممم!
کوک رفت توی زیر زمین و با یه میز چوبی برگشت، هه سان همونطور ک یه طرف میز رو گرفته بود و میکشید گفت زود باشید بیاید کمک! برید توی زیر زمین صندلی ها رو بیارین.....
ما هم رفتیم توی زیر زمین و چندتا صندلی چوبی پیدا کردیم و آوردیم.
هه سان شلنگ آب رو برداشت و گرفت رو میز ها و صندلی ها تا دیگه خاکی نباشن و بعد یا حوله صورتی از توی زیر زمین آورد و همشون رو خشک کرد.
تهیونگ هم بلاخره برگشت.
ته:وای بچه ها نمیدونید دختره چقدر طولش داد هی باهام حرف میزد و الکی میگفت یکم صبر کن فلان چیز خراب شده 😐
هه سان: میدونم خیلی دختر آویزونیه😂
بعدش رفت و یه رومیزی خوشگل آورد و انداخت روی میز: خب بیاید نهار بخوریم!
جیمین:میگم حالا یه امروز توی حیاط موندیم فردا و پس فردا و بقیه روز ها رو چیکار کنیم؟
هه سان: عام خب چیزه......من خودم یه کاریش میکنم
میتونیم کلید ساز بیاریم یا هرچیز دیگه ای.....
شوگا:پس چرا همین الان کلید ساز نمیاری؟
هه سان: امروز تعطیله....
بعدش نشستیم و نهار خوردیم.....
بعد از نهار هه سان از توی زیر زمین یه توپ تنیس با دوتا دسته آورد و با جیهوپ تنیس بازی کردن. بعد از چند دقیقه گفت:آییییی حوصلم سر رفتتتتت بلند شین یکم بازی کنیم.....
نامجون: چه بازی؟
هه سان: چمدونم بیاین یکم از خودتون برام بگین 😐
جیمین:خب ما یه گروه موسیقی معروف هستیم که....
هه سان:چییییییی؟ یعنی الان هفتا سلبریتی خونه من هستننننن؟ وااااییییی خودا همین الان باید یه لایو بگیرمممممممم😍
جیمین: نه نه نه! نباید همچین کاری کنی..... ما از دست هزاران نفر فرار کردیم اینجا قایم شدیم اون وقت تو میخوای به همه بگی ما اینجا هستیم و بعدش همه میان و میخوان امضاء بگیرن و عکس بگیرن و واایییی دیگه حوصله حتی یه عکس گرفتن هم ندارم😐
هه سان:اوکی باشه! حالا ی امضاء میدی؟
جیمین:تو رو خدا بزارش برای بعدا ما قراره چند وقتی اینجا بمونیم😫
هه سان:پس برام آهنگ بخونین! گیتار قدیمی مامانم توی زیر زمینه صبر کن بیارمش...
هه سان از توی زیر زمین یه گیتار آورد و کاور روش رو باز کرد و انداخت اون ور:مامانم خیلی اینو دوسش داره .... بیا بگیرش !
چی؟ اون واقعا همون گیتار بود؟ یعنی واقعا هنوز اون رو نگه داشته بود؟ گیتار رو گرفتم و شروع کردم به خوندن.
بعدش تنیس بازی کردیم......هه سان خیلی توی این ورزش مهارت داشت.
شب دوباره تهیونگ بیچاره رو فرستادیم شام بخره😂
تا وقتی ته برگشت هه سان با ریسه و گل و...... حیاط رو تزیین کرد.
حیاط خیلی قشنگ و رویایی شده بود. هه سان هم خیلی باسلیقه بود و هم باهوش و هم زیبا......مثل مادرش.
ته شام رو آورد و شام خوردیم و بعدش هه سان شروع کرد ادای مامانشو در آوردن خیلی خندیدیم😂
آخرش جیهوپ گفت:عاااییییی خیلی خسته شدم بیاین یه کار هیجانی انجام بدیم😩
جین گفت:مثل چی؟
هه سان گفت:مثل......؟
یهو هه سان دوید و رفت توی زیر زمین و بعد با یک ضبط بزرگ برگشت:
دومیش.....داخل.....خونه.....هست.....نمیتونیم.....بیاریم......میگم....مایل.....به.....کمک؟آییی بیاید کمک دیگه!
رفتم سمتش و باهم ضبط رو هول دادیم آوردیمش وسط حیاط.
هه سان:خب دیگه بسه همینجا بزارش.
بعدش رفت و یک سیم آورد و زد پشت ضبط و روشنش کرد.
هه سان: منتظر چی هستید دیگه بیاید آهنگ بزاریم شادی کنیم!
از زبان مدی:
خیلی خسته بودم بلاخره مغازه تعطیل شده بود.
توی ماشین نشسته بودم و داشتم میرفتم خونه توی راه که بودم زنگ زدم به هه سان......چندبار زنگ زدم ولی جواب نداد نگران شده بودم یکبار دیگه هم بهش زنگ زدم تا اینکه جواب داد.
از زبان هه سان:
هه سان: بچه هااااا مامانم صدبار زنگ زده حواسم نبوده جواب ندادم صدا آهنگو کم کنید داره زنگ میزنهههههه!
کوک:چیییییی؟
نامجون:داره میگه صدای آهنگو کم کنننننن
جین:چیییییییی؟
نامجون یه نفس عمیق کشید و رفت خودش آهنگ رو قطع کرد:
میگم مامانش داره زنگ میزنه ساکت شین😐(ادامه نتیجه)
5 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
عالی
ووییی آجی خیلی گشنگ بود ببخشید نمدیدم حتما ادامه بده کیوتم😗🥺💕⭐🍨🎂
💘💘💘
جیمین باز رفته مخ کی رو زده 😐مخ منم زده خبر نداره😂😐
😂
پارت بعدی کی میاد؟؟
دو روز دیگه لاوم❤
💓💓💓💓💓👏👏👏👏
خیلی قشنگ بود🥺🥺🥺🥺
عالی بود پارت بعد
❤😍
دلام✋👀
عالیییی بودددد پارت بعدم زود بزاررر
.
من تازه عضو تستچی شدم نمد چجوری میتونم عکس بزارم پروف یکی بگه چجوری بزارم://💔
عوم میصی لاوم✨
❤
وای عالی بوددددددددددددددددددد
ممنووووووننننن
عالی بود پارت بعد اومد خبرم کن🗿🍓👍🏻
چشم