ناظرر بوخودا من تو تستام هیچی نموزارم بوخودا انتشار داستان من طول نموکشه تلوخدا
( فردا صبح مرینت به مدرسه میره همه چیز تاریک شده مرینت نمیتونه.. هیچ چیز رو غیر از سیاه سفید ببینه) رز: مریییی.. نت؟ کلویی: ادددد.. رین؟ راوی: مرینت مثل همیشه نبود.. اون ساکت و سیاه بود چشماش سیاه... و پر از نا امیدی بودزیر چشاش از گریه زیاد قرمز شده بود ادرین.. اون چشماش سبز مایل به سیاه بود و اونم از شدت گریه زیر چشماش قرمز شده بود.. کلاس سوت و کور شده بود حتی کلویی یا لایلا مزاحمت ایجاد نمیکردن« انگار همه چیز تموم شده بود_!:)» بارون شروع به باریدن کرد حتی اسنمان هم دلش به حالشون سوخته بود ستاره کلاس دیگه مرده بود و ستاره سیاه متولد شده بود... بعد مدرسه همه رفتن خونه هاشون ادرین رفت و در اتاقش زانو در بغل گرفت رز در خانه گریه کرد جولیکا خودشو حبس کرد کلویی هیچی نخورد و فقط دراز کشید لایلا هم لبخند نمیزد لوکا پشت در اتاق خواهرش جولیکا زانو در بغل گرفته بود و به گذیه هاش گوش میکرد نینو هم از خونه زد بیرون و دوید و دوید «هیچکس خوشحال نبود» و مرینت تو بالکن زیر بارون بود « عکس پارت» _تام: مرینت بیا پایین میریم به عمارت اصلی _ مرینت وسایلاشو که تو چمدون ناده بود داد دست خدمتکار و برای اخرین بار به اسمون نگاه کرد و یه اتاقش «همه چیز سیاه و سفید بود» تیکی هم روی شونه مرینت اشک میریخت مرینت به عمارت اصلی رفت_:)/:_
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
عالی
ممنان
راستی چرا دیگه دنبالم نمیکنی چیزی شده؟ من کاری کردم؟
آنفالو؟!!!!!!!!
واییییی نگو دستم روش خوردههههه
ولی آنفالو که نکردم..
عالی آجی قشنگم پارت بعددد
ممنونممم
عالی بود🧸🌸
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ممنون
اولین لایک و کامنت
بعدیییییی
ممنونممم مهیی