قصر مخفی پارت پنجم (پارت اخر)

دیدم کاغذی روي زمين هست برداشتم و خواندم بابا جمشیدم بود نوشته بود

دختر باهوش و عاقل من ممنونم که به من قول داده ای و میخواهی به قولت عمل کنی اگر میخواهی میتوانی پزشک نشوی هرچند هر آرزویی داشته باشی من همیشه کنارت خواهم بود من اینجا را برایت ساختم تا در آرامش به سوی هدفت پیش بروی من همیشه کنارت خواهم بود دختر زیبای من این قصر

این قصر هم به خانه خودت راه دارد هم به خانه مادر بزرگت در ابن راه سخت موفق باشی برو به سمت جایی که کاغذ را برداشتی و با تمام قدرت پایت را به زمین بکوب از آن چه میبینی برای هدفت استفاده بکن موفق باشی دختر زیبای من من همیشه پیشتم نگران چیزی نباش

دوست دارم پدر بزرگت من با گریه کاری که بابا جمشید خواست رو انجام دادم و دیدم یک متر آن طرف تر صندوقی از بالا آویزان شد و درش کمی باز بود و من کامل درش را باز کردم و

آن قدر پول دیدم که از تعجب گریه هایم زیاد تر شد از آن روز به بعد تلاشم را در آن قصر بزرگ کردم و هیچ کس از این قصر به جز مادرم و پدرم و مادربزرگم خبر ندارد🌹و من الان دکتر قلبی هستم که بابا بزرگم آرزو داشت بشم و بیمارستانم معروف ترین بیمارستان قلب است 👸🏻❤ پایان........ماهلین🌹👸🏻❤ بیاین بعدی چالش داریم