
سلام امروز با پارت 14 داستان امدم امیدوارم خوشتون بیاد (جهت یاد اوری اسم واقعی داستانم (14)Marinette and Adrienne lovers too هست)
خب بریم سراغ ادامه داستان از زبان گربه سیاه= امروز 3 سال که دارم میگردم اما اثری ازش نیست امروز تازه وارد سانفرانسیسکو شدم. مرینت= 3 سال از رفتنم از پاریس میگذره داخل دانشگاه دوستای جدیدی پیدا کردم و بعضی از دانشجو هاش مثل کلویی هستن حدودا 1 سال تا اتمام دانشگاهم مونده الان تو زنگ تفریح هستم یک نفر داره میاد ارا (یکی از دوستانش)= سلام مرینت یادی از ما نمیکنی مرینت= خب چیکار کنم درس ها سنگینن ارا= بهونه نیار مرینت= راستی خودت هم یادی از ما نمیکنی ارا= ا این بده الان چی بگم؟= ام مرینت من کار دارم خداحافظ مرینت= فرار نکن 😂زنگ خورد! امروز هم با خانوم .... کلاس داریم خوب درس میده اما خیلیییییییی سختگیره ( بعد از تموم شدن مدرسه) ادرین= خوشبختانه یک اتاق از هتل...... گیرم امد امروز درحال قدم زدن بودم که یک
دختر که شبیه مرینت بود نظرم رو جلب کردم رفتم سمتش روش رو برگردوند مرینت بود اما لحظه ای درنگ نکرد و رفت رفتم دنبالش اما گمش کردم. مرینت= بعد از خداحافظی با دوستام در راه بازگشت به خونه بودم که صدای کفش های یکنفر از پشت نظرمو جلب کرد روم رو برگردوندم ادرین بود! میدونستم اکه وایسم من رو میگیره برای همین فرار کردم من رو صدا میزد توجه نکردم میخواستم برگردم اما بخاطر خودش باید ازش فاصله میگرفتم اینقدر دویدم که گمم کرد نفس راحتی کشیدم و به سمت خونه راهی شدم. ادرین= امروز متوجه شدم مرینت در سانفرانسیسکو زندگی میکنه کلی سوال بی جواب دارم که میخوام ازش بپرسم ظهر بود و منم
خسته برای همین به هتل رفتم. مرینت= وقتی رسیدم خونه تاریک بود خواستم چراغ ها رو باز کنم که با صدای بمب شادی سوپرایز شدم تولدم رو به کل یادم رفت از لاله و دوستام تشکر کردم و بعد از بریدن کیک و باز کردن کادوها که بیشتر پول بودن و ر.ق.ص.ی.د.ن تا شب جشن به اتمام رسید به سمت اتاقم راهی شدم. وقتی که خودم رو روی تخت خواب پرت کردم از شدت خستگی در مدت کوتاهی خواب مهمون چشمام شد. ادرین= بعد از رسیدن به هتل و ناهار خوردم به سمت تخت خوابم رفتم اما خوابم نمیبرد ذهنم درگیر رفتار مرینت بود یک چیزی رو یادم اومد امروز جشن تولد مرینت بود و من هیچ کاری نکردم یک کار امد به ذهنم. (فردا صبح) مرینت= دوباره صبح شد و من باید به دانشگاه
میرفتم (بچه ها یادتونه گفتم بعضی از دانشجو ها مثل کلویی هستن یکی از اونا ستیره) سریع لباس هامو عوض کردم و از اینه نگاهی به خودم انداختم پیراهن ابی و روپوش صورتی و شلوار قرمز کلا خوب بودم با صدای لاله به خودم امدم. لاله= مرینت بلند شو دیرمون شد. مرینت= بیدارم امدم. پله ها رو یکی یکی دوتا دوتا امدم پایین به به ببین لاله چه کرده 20 قلم صبحانه گذاشته لاله= اگه دید زدن میز تموم شد بیا صبحونه بخور که دیرمون شد. مرینت= بعد از خوردن صبحانه و رفتن به دانشگاه تو زنگ اخر تفریج ستیر به سمتم امد. ستیر= سلام مرینت مرینت= بهش محل نگذاشتم بعد از چند بار صدا کردن کتابم رو ازم گرفت. پسش بده ستیر=
اگه میخوایش بیا بگیرش! مرینت= بعد از دنبال کردن طولانی ستیر زنگ خورد و ستیر بیخیال شد بعد از گرفتن کتابم به سمت کلاس رفتم ذهنم بیشتر درگیر ادرین بود تا درس اینقدر ذهنم درگیر ادرین بود که متوجه نشدم کی کلاس تموم شد بعد از تموم شدن درس به سمت لیلا رفتم و ازش جزوه های امروز رو قرض گرفتم بعد از تموم شدن دانشگاه تو راه بازگشت بودم که...........................
این پارت هم به پایان رسید امیدوارم خوشتون امده باشه تا پارت بعد خداحافظ👋(ناظر لطفا منتشر کن)🙏🌹
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ممنون🙏
عالی بود
راستی اسلاید چهار که تیپ مری رو گفتی یکم زیادی تیپش شنبه یه شنبه نبود😅
منظورم اینه که رنگ قرمز و آبی و صورتی ترکیبش زیاد خوب نمیشه
فالویی بفالو
اولین لایک اولین کامنت عالی بود پارت بعدی رو زودی بده