قلب شکسته پارت ۱۳

خب میخوام زودتر داستانو تموم کنم تا داستان ته ته‌و بذارم:) شرط دیگه نداره اما لطفا حمایت کنین یه دفعه دیدین دیگه من نیستم:)💔

جونگکوک:[اون بچهه مالل کیهه😡] ا/ت:[ه...ها؟...م...م..منظورت ...چ...چ..چیه..؟] جونگکوک:[خودت و به اون راه نزن...خودم دیدم امروز با اون پسره رفتی بیمارستان...بخاطر بچتت...(اینجارو با داد گفت)] با دادش اعضا(چ از گروه استی گلد و چ بی تی اس) اومدن ... تهیونگ:[جونگکوک...داری چکار میکنی...چرا داد میزنی...] جونگکوک:[دارم با جی افم(اگه نفهمیدین تو کامنتا بگین بگم چیه😔😂)حرف میزنم...به کسی ربطی نداره...] همه ب جز تهیونگ و یونجون برگاشون ریخته بود...(😂😂😂) ا/ت:[مثل اینکه یادت رفته...ما دیگه با هم هیچ رابطه ای نداریم...وقتی اون شب دستات تو دست یه دختر دیگه بودددد...وقتی بهمممم سیلی زدیییی...وقتی قلبموووو شکوندیییی...وقتی از خونمونننن بیرونم کردیییی..رابطمون تموم شدددد...میفهمییی...من باهات هیچچ رابطه اییی ندارم اقایی جئون...هیچچییی](ا/ت این حرفارو با داد و گریه میزد...)

جونگ این کمی جلو اومد و گفت:[ی...یعنی اونی که میگفتی بهت خ@نت کرده...ج...جونگکوکه؟...] سرمو خیلی اروم تکون دادم... جونگکوک:[لعنتیی...من متاسفمم...وقتیکه فهمیدم چکار کردمم دیر شدهه بود...دیگه تو نبودی....من معذرت میخوام...] ا/ت:[اماا دیگهه دیرهه...چجوری میخوایی اون قلبب شکسته منو درست کنییی...چجوری میتونی اشک هایی که ریختموو بهم برگردونییی...همه چی بین ما تموم شدهه...] جونگکوک:[اما ا/ت...] تا اومد حرف بزنه یونجون گفت:[توو لیاقت ا/ت و نداریی...تو لیاقت اشکایی که ا/ت ریخت و ندارییی...تو حتییی لیاقتتت پدر بودن هممم ندارییی..] جونگکوک:[چ...چ...چی...م...م...منظورت چیه...] یونجون و ا/ت:[....] جونگکوک در حالی که یقه یونجون گرفت و به دیوار کوبوند گفت:[منظورتتت چیههه....]

یونجون پوزخندی زد و گفت:[تو اون شب فقط قلب ا/ت و نشکوندی...فقط ا/ت و از خونه بیرون‌ نکردیی...فقط به ا/ت خ@نت نکردی...توووو بهه بچهه تو شکمش همم خ@نت کردی...تو قلب اونو هم شکوندی...اونو همراه ا/ت از خونه انداختی بیرون...] جونگکوک پاهاش شل میشه...دستاش میلرزه... اروم میگه:[ن...نه...ا...امکان نداره...یعنی داری میگی میسو...بچه منه..ارهه؟؟میسوو بچه منهههه؟] ا/ت:[نه تو لیاقت بابا بودن و ندارییی...لیاقت میسو و نداریی..] بعد از گفتن این حرفف با عجله از خونه زدم بیرون ... اشکام همینطور میریختن...سریع یه تاکسی گرفتم و به سمت خونه خودم راه افتادم...من نمیذارم میسو و ازمم بگیرنن...نمیذارم دخترمو ازم بگیرن!!

ادامه اسلاید بعد....

ساری اما تموم شد😔😂 اره دیگه پارت بعدو یا فردا میذارم یا پس فردا...@-@ ناظر رد نکن لطفا💜