ناظر توروخدااااا منتشر کنن😭😭
یونجون:[باشه پس بریم اماده بشیم...] *** به خونه رو به روم نگاهی انداختم... حتی ظاهرشم شبیه ا/ت بود... ذهنم:پسر قطعا تودیوونه شدیی...ینی چی که شکل ا/تس😐💔😂 اره دیوونه ا/ت ام(این حرفاوو من نمیگمم...دستام مینویسنن...اه اه حالم بهم خوردد😭😂) خواستم زنگ بزنم که دست یونجون مانع ام شد... کلید توی دستشو نشون داد:[یه دفعه خواب باشه...] سری تکون دادم و منتظر شدم در و باز کنه... *** به اطراف خونه نگاهی انداختم...مثل سلیقه ا/ت بود... از اونجایی که خونه اروم بود حدس زدم که ا/ت خوابه... با یونجون به سمت اتاق خواب حرکت کردیم... *** اولین چیزی که دیدم صورت خوشگل ا/ت بود...به کنارش نگاهی انداختم... ا...اون میسو بود...دخترم...چقدر شبیه ا/ت بود..میخواستم برم بغلش کنم اما با علامت دست یونجون متوقف شدم و نگاهشو دنبال کردم... روی پاتختی یه چند تا قرص با لیوان بود... خیلی اروم به سمت قرص ها رفتم... خب خداروشکر چیز خاصی نبود...یکی از ورقه ها قرص سردرد و اونیکی هم ارام بخش بود... *** چشم هامو با تابش نور باز کردم... نگاهی به میسو انداختم...هنوز خواب بود...بوسه ای روی پیشونیش زدم و از سر جام بلند شدم...کمی سرگیجه داشتم اما از دیشب قابل تحمل تر بود... اول رفتم دستشویی و دست و صورتمو شستم...توی اینه به خودم نگاهی انداختم...چشم هام سرخ شده بود...خواستم برم سمت گوشیم اما پشیمون شدم...با صدای شکمم ب خودم اومدم...از دیروز هیچی نخورده بودم...به سمت اشپزخونه رفتم و شروع کردم به درست کردن صبحانه...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
نمیدونم ولی همیشه پارت اخر داستانا چندشم میشه😐
خب کاری نداره که عزیزم اسم بیمارستان رو بزار بیمارستان دکتر میسو 😐😂(مثلا حالا😂)
فالو
😭😂🚶
بوووووود
قشننننننننگگ
خيييييييليييى
كبمينبتشتسمصمصهش
وووووااايييى
بیشتر مینوشتی
عااااااالی