
سلام دیگه داریم به پارت های اهر نزدیک میشویم خوشبختانه و پایان خوبی برای داستان تنظیم کردم 😄☺☺☺☺☺☺
امیدوارم خوشتون بیاد
بعد از خودش جدام و کرد و گفت الیا:چی شده مرینت ؟ادرین چیزی بهت گفته رنگ رو صورتت نمونده دستی به صورتم کشیدم و سعی کردم گریه نکنم و بعد گفتم مرینت:نپرس الیا و جریان رو واسش تعریف کردم (من نفهمیدم مگه شما همو دوست ندارین؟دارین دیگه پس چرا آنقدر کشش میدین برین با هم حرف بزنین من هم این رمان رو تموم کنم دیگه زود باشین 😂) نویسنده راست میگه مرینت:الیا ادرین رو صدا میکنی لبخندی زد و بلند شد و رفت بیرون دقایقی بعد ادرین با عصبانیت وارد اتاق شد و اومد سمتم و نشست کنارم رو تخت ادرین::تو میخوای خودت رو به کشتن بدی مرینت؟هان اگه نینو پیدات نمیکرد اگه میمردی من چی کار میکردم (😈فک کردین ادرین نجاتش میده نه نه به این راحتیا نه ) مرینت:,ادرین ادرین:معلوم نبود چی میشد میدونی چقدر نگرانم کردی اگه تو چیزیت میشد منم زنده......... انگشتم رو گذاشتم جلو دهنش و گفتم مرینت:آدرین ازدواج کنیم اینو که گفتم چشماش گرد شد ادرین:چی؟ مرینت:ازدواج کنیم با شنیدن این حرف بغلم کرد و بعد دستش رو برد سمت جیب شلوارش و یه جعبه در آورد و یه حلقه ی خیلی ناز دستم کرد ادرین:خیلی دوست دارم مرینت مرینت:من بیشتر ادرین:من خیلی بیشتر
از زبان الیا وای خدا یعنی چی شده چی دارن میگن مرینت و آدرین آشتی کردن باهم ازدواج میکنن میشه من و نینو عروسیشون رو ببینیم 🥺 چی شده که به اینجا رسید مرینت و آدرین از دوتا خانواده ی جدا و دوتا زندگی جدا (منظورش اینکه یکی طراح مد و اون یکی خدمتکار) نینو«الیا الیا: نینو یه سوال ازت بپرسم؟ نینو:اره عزیزم الیا:,مرینت رو چجوری پیدا کردی ؟ نینو:وقتی که گفتی خسته ام و برگشتیم رفتم دنبال مرینت و آدرین دیدم ادرین از مرینت جدا شد و مرینت رفت سمت رودخونه و انکار سرش گیج رفت چون نشست رو یه سنگ تو رودخونه رفتم ازش بپرسم حالت خوبه یا نه دستم رو گذاشتم رو شونه اش که شل شد و خواست بیفته که گرفتمش و بعد هم آوردنش اینجا (چه دقیق توضیح دادی) الیا:چه بد 😞خوشحالم که پیداش کردی تو قهرمان منی و پریدم بغلش لبخندی زد و بغلم کرد دقایقی بعد ادرین و مرینت هم اومدن مرینت:اهم اهم (سرفه ی الکی) از نینو جدا شدم و نشستم کنارش به دستش خیره شدم و گفتم الیا:وای خدایا🥺😀😀😀😀😀😀 مرینت:چی شده؟ نینو هم به دست مرینت اشاره کرد و گفت نینو:مرینت و آدرین وای خدااااااا اخجون تازه درک کردن که چی شده که یهو..........
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خداوندا من نمیدونم درد ادرین اینکه اینو بگیره حلا خوبه عین کنه بهش چسبیدی
عالییییییی
سلام آجی چرا داستانت تو تازه ها نیومد شانس آوردم پیداش کردم وگرنا از دستم در میرفت فک کنم واسه همین خیلی وقته کسی داستان نزاشته حالا از کجا بفهمم کیا داستان گذاشتن کیا نزاشتن؟؟؟
برو تو پروفشون نگاه
نمی دونم چرا بعضی از داستان هام اینقدر دیر بررسی میشن مثل قربانی عشق و عشق اجراه ای
آره😞