خاطرات تاریک من پارت ۸

مامان جیهوپ :به به کجا تشریف داشتین 🐿️:نیازی به گفتنش به تو نیس مامان جیهوپ :با مادر درست حرف بزن 👩‍🎓:هوپ بدونه توجه رفت بالا (صبح) 👩‍🎓:گوشیت زنگ خورد 🐿️:سلام 👧:سلام 🐿️:پایین رو نگاه کن 👧:اوکی (برای هم دست تکون دادین 🐿️:بیا پایین مدرسه دیر میشه 👧:اومدم (لباستو پوشیدی رفتی پایین)👱‍♀️:هووووووی آروم بشین صبحونتو بخور 👧:نه خاله عجله دارم

رفتی سوار ماشین شدی رفتین کلاس از ماشین پیا ده شدی سنگینی نگاه جیسو رو حس میکردی سرتو با غرور بالا گرفتی رفتی تو 🤸‍♀️:ا.ت سلام 👧:سلام دخملا خوبین 🙎‍♀️:عالیم 🤸‍♀️:میگم چیزی در مورد پسره انتقالی جدید شنیدین؟ 🙎‍♀️:نه کی هست 🤸‍♀️:میگن اسمش کای 👧:کااای؟ 🙎‍♀️:نترس ا.ته اون فقط اسمش کای نیس که 👧:راس میگی 👩‍🎓:پیشه خودت دعا میکردی لینا درست بگه رفتین تو 👩‍🏫:بچه ها یه همکلاسی جدید دارین پسرم بیا تو

👩‍🎓:دیدیش خودش بود کلا بدنت یخ زد 👩‍🏫:پسرم میتونی پیش ا.ت بشینی 👨:سلام ا.ت میشه کنارت بشینم 👧:ب...ل.ه زنگ خود رفتین خونه 🤸‍♀️:تو ماشین از شدت شکی که بهت وارد شده بود چیزی نمیشنیدی 🐿️:ا.ت ا.ت ا.ت ا.ت؟ 👧:بله؟ 🐿️:کجایی؟ هیچی داشتم به مامانم فک میک.....مثله اینکه رسیدیم بای ا.ته تو ذهنش چرا دارم از جیهوپ فرار میکنم چرا بهش نمی گم جیهوپ تو ذهنش عهه چیشد چرا ترسیده 👩‍🎓:جیهوپ زنگت میزنه جواب نمی دی دوباره میزنه جواب نمیدی میاد در خونتون خالت باز میکنه 👱‍♀️ :بفرمایید 🐿️:من دوسته ا.تم کتابشو جا گذاشته 👱‍♀️:ا.ته 👧:بله 👱‍♀️:دوستت اومده اومدم 👩‍🎓:رفتی تو جیهوپ سریع دستتو کشید با اخم گفت چیشده 👧:گریت گرفت اون اون کای توی کلاس 🐿️خب 👧:همون کایی که منو اذیت میکرد 🐿️:چی؟

بچه ها ببخشید که دیر میزام یه چند وقت حالم خوب نیس هر وقت خوب شدم پارتارو سریع تر میزارم