معرفی if dolls crying؟

پسرک بیچاره! پدر و مادرش را از دست داده و از سر تنهایی، سر به یتیم خانه، میان برف و بوران میگذارد. اما چه کسی میدانست که تمام این اتفاقات، برنامه ریزی شده بوده؟

حافظه اش را از دست داده و از سر تنهایی و غم، اشک میریزد. اما مگر عروسک ها هم گریه میکنند؟ اِریک، فکر میکند عروسکی است که به عنوان زیر دست و شاگرد تومان، زندگی میکند. اما پسرک، هر روز و در هر ساعت، درونش، بسیار اشک ها میریزد و بسیار حسرت ها میخورد.

به زخم ایجاد شده روی شانه اش نگاهی انداخت که با نهایت سرعت، ترمیم میشد و بهبود پیدا میکرد. خنجر جواهر کوبی شده اش بیرون آورد و جریان قدرت درون آن را حس کرد. درون پهنه ی چاقو، هنوز همان پسرک ضعیف و لاغری بود که موهای مشکی رنگش، درون باد به هم میریخت، اما مطمئن نبود. چاقو را با زاویه ای دیگر گرفت. حالا پسری بود که باد، دیگر به راحتی قبل نمیتوانست مو هایش را به هم بریزد.

نام: مگر عروسک ها هم گریه میکنند؟ نویسنده: Giuna شخصیت های اصلی: اریک/تومان/یوسیکا/آکاری