یک قدم تا عشق

خب. شما تو این داستان اسمتون ا/ت هست. شما تو این داستان 19 سالته. شخصیت پسرونه ایی داری ولی کنارش ته چهره کیوتی هم داری. نه لاغری نه چاغی و هیکلت رو فرمه. موهای کوتاه قهوه ای روشن (خرمایی) و چشمای یشمیتم جلوه خاصی به صورتت داده. پوستت آفتاب زده(برنزه) هست و خلاصه پرنسسی برای خودت😂😑چون از آمریکا اومده بودین کره برای درس و تحصیلات و از دانشگاه و درس و تحصیلات حدود دو سالی بود که میگذشت. الان تو و دوستت جنی توی یه خونه زندگی میکردین و جنی سر کار میرفت. بریم سراغ داستان. از زبون راوی(من) :سوار تاکسی بودی و هوا مه داشت و سرتو به شیشه ماشین تکیه داده بودی. هندزفریت تو گوشت بود و آهنگ بی کلام گوش میدادی. (آجیا میدونم آهنگ بی کلام رو مخه ولی دیگه داستانه دیگه😂) راننده چند بار صدات کرد که کجا پیاده میشی ولی چون هندزفری تو گوشت بود هیچی نمیشنیدی. راننده:خانم؟ اینجا پیاده میشین؟ *تو جواب نمیدی*خانم با شمام اینجا پیاده میشی؟ *بازم جواب نمیدی*یااااا فک کنم مرده😑

چند بار دستشو محکم زد به فرمون تا فهمیدی. تو:هعی آقا چیکار میکنی وات د فاز😐. (گایز چون سخته بنویسم اسما رو برای راننده + و برای شما اینو-میزنم) +اینو من باید بگم تقریبا ده دقیقست دارم صداتون میکنم معلوم نیست کجا سید میکنی😐-خب الان میتونین بگین میشنوم. +کجا میخواین پیاده شین؟ یه نگاه به بیرون کردی ولی باشگاه تو ندیدی. فهمیدی یارو رد کرده باشگاهو😐. میخواستی داد و بیداد کنی که دیدی حق با اون بدبخته 😂. -همینجا پیاده میشم.پولو حساب کردی و از ماشین بیرون اومدی.

از اونجایی که بارون اومده بود و هوا مه داشت، توی گودالای کوچیک آب جمع شده بود. وقتی اونارو دیدی وسوسه شدی پاهاتو محکم بزنی توش😀ولی گفتی من بزرگ شدم دیگه این کارا ازم گذشته( یه ندایی از داخل😐:بززززنننننن.پاهاتو بزن تووووشششش😈) از زبون ا/ت:نمیخوامم الان اگه بزنم یکی منو ببینه نمیگه با این سنم دارم چه وقی میخورم؟؟ ندا:تو چیکار داری به حرف مردم. تو کار خودتو بکنننن😈-نمیخوام+میخوای😈-نمییییخوااامممم+میخوایی😈-بسه دیگههههه.. من... من دارم با خودم حرف میزنم؟ 😐. همینجوری داشتم فکر میکردم که دیدم یه پسر بچه داره منو با تعجب نگاه میکنه😂😂حق داره برگاش ریخته بدبخت😀من:جان؟ 😐 پسر بچه:واو😐بای بای ما رفتیم😐(بر گرفته از آهنگ بای بای ما رفتیم 😂😂😂)

با بی حسی از کنار گودال رد شدم راستش حس خوبی نداشتم. بعد نیم ساعت به باشگاه رسیدم و بعد از چند نوبت مبارزه کلاس تموم شد. وقتی ب سمت رختکن رفتم تا لباسمو عوض کنم دیدم گوشیم زنگ خورد. جانگ هو بود[اسم من در آوردی😂😐(جانگ هو اسم دوست پسرت فعلیته) ]-جانم؟ +الو سلام ا/ت خوبی؟ -سلام مرسی تو خوبی؟ +منم خوبم. امروز برای یه قرار مهم بیا به کافیشاپ همیشگی. -باش +خودت میای یا بیام دنبالت؟ -امممم... خودت بیا😊+باشه هر موقع به ایستگاه اوتوبوس رسیدی زنگ بزن که خودمو برسونم. -باشه حتما. و قطع کردم.گوشیمو خواستم تو ساک باشگاه بزارم ولی گفتم اگه هو زنگ بزنه شاید نشوم پس دستم میگیرم. لباسامو تو کیف گذاشتم کفشمو پوشیدم و به سمت ایستگاه اوتوبوس راه افتادم.همش تو این فکر بودم که این قرار مهم چی میتونه باشه؟ و تقریبا میشه گفت حواسم به جلو نبود.

همینجوری تو فکر بودم که تو یه لحظه با یه نفر شونه به شونه خوردیم به هم و گوشیم چند تا ملق تو هوا زد و مستقیما افتاد تو یکی از اون گودالای آب😐(یادم رفت بگم علاوه بر همه ی کاراتون بسیار بسیار دست و پا چلفتی بودین😊) و اون یارو دقیقا با کلی ملایمت از کنارم رد شد انگار نه انگار چیزی شده باشه. الان که گوشی ندارم چجوری به هو زنگ بزنم؟ پس نتیجه میگیرم بدبخت شدم. پاهامو به زمین کوبوندم و سینه سپر کردم رفتم جلو. زدم به پشتش.برگشت گفت:بله؟ گفتم:تو گوشی منو انداختی زمین بعد میگی بله؟خجالت نمیکشی؟الان من کل زندگیم تو گوشی بود و گوشی ب فنا رفت تازه میگی بله؟ عذر خواهی نمیکنی؟(اون بدبختم همینجوری با تعجب نگاهم میکرد😐) گفت:من متاسفانه چیزی متوجه نمیشم. -نمیشوم ماسک تو در بیار حرف بزن. باورم نمیشد به حرفم گوش کرد😐. ماسکشو درآورد.

خب این پارتم تموم شد. گایز لطفا نظر بدین و کامنت بزارین و بگین که ادامه بدم یا نه😊❤❤❤دوستون دارم. بای👋👋❤❤