
ببخشید درسم این مدت خیلی زیاد بود🌻✍🏻
دستمو روی شونه ی دریکو گذاشتم و گفتم باید به هری حمله کنیم؟! دریکو:هیشش اروم باش منو تو بهش صدمه نمیزنیم جودی:داری میگی منو تو بقیه چی؟اونا قصدشون همینه دریکو:اروم باش جودی مشکلی پیش نمیاد مگه نگفتی بقیه رفتن پیشش تا کمکش کنن جودی:ولی... دریکو دستمو گرفت و فشاری بهش وارد کرد سوار جارو شدم که لوسیوس گفت ارباب بهتر نیست کس دیگری با جودی همراه بشه؟ ولدی:اه لوسیوس اون دختر مودبیه میدونه اگه کار اشتباهی بکنه چه اتفاقی براش میوفته! جودی:😒 دریکو:ارباب من باهاش برم چون خب خب به هر حال ضعیفه شاید بیوفته یا یه اتفاقی بیوفته ولدموردت:افرین ملفوی جوان باهاش برو دریکو سوار جارو شد و منم پشتش نشستم دستمو دور شکمش حلقه کردم وقتی اوج گرفتیم گفتم:من ضعیفم؟ دریکو خندید و گفت:نیستی؟! چشم غره ای رفتم بهش و گفتم:خفه شو دریکو:خوشحال باش کم پیش میاد من سعادت بدم کسی پشتم روی جارو بشینه ها جودی:وایییی دریکو ساکت باش بعدم با یه صدای مسخره اداش رو در اوردم سعادتتتت😂 با صدای انفجار توی خودم جمع شدم و دورواطراف رو نگاه کردم که دریکو گفت:محکم منو بگیر حلقه دستمو محکم تر کردم و گفتم صدای چی بوددد؟ دریکو:لابد حمله کردند جودی:برو ببین چیه؟ دریکو:نه خطرناکه سر و صداها هی زیادتر میشد خیلی نگران بودم دریکو هم باهام حرف میزد تا اروم شم ولی دل بی قرار من وقتی اروم میشد که از سلامت برادرم مطمئن شم یهو داد هری اومد که میگفت:هودیگگگگ چند ساعت بعد در پناهگاه ویزلی هارو کوبیدم که هرماینی به چشمای نمناک درو بازکرد گفتم:س...لا م چون دویده بودم نفس نفس میزدم دریکو هم دوان بهم رسید و گفت:چر..ا میدویی ایییی پاهامممم ولدموردت گفت دریکو هم باهام بیاد خطایی ازم سر نزنه،نکبت😐😒
وارد شدیم که دیدم جرج با گردن خونی روی مبل دراز کشیده و فرد باهاش حرف میزنه لبم گزیدم که لوپین هری رو گرفت و کوبید به دیوار وقتی ولش کرد خبر اومد مودی مرده :( وقتی از شوک اومدم بیرون به هری گفتم :چرا داد زدی هودیگ؟ هری محل نداد و رفت😐😐 ایششششششش هاگرید:مرد هییییینننن شتتتت واییییی په شب مزخرفی دریکو که حالم رو فهمید دستمو گرفت و روی مبل تک نفره نشوندم خودشم روی دسته مبل نشست و سرمو به شونش تکه داد راحت روش لش کردم ☆☆☆ دور خودم چرخیدم و خطاب به دریکو گفتم:دیدی خوش میگذره با همون اخمی که از اول مراسم روی صورتش بود گفت:خیلیییییییی🥴 جودی:اه دریکو یوبس نباش دیگه😂 اوففففف با صدای غرشی که اومد دست از تکون دادم خودم برداشتم و به بیرون نگاه کردم دریکو:مرگخواران اومدن! تا بگم نبابا،مرگخوران وارد مجلس شدن و ..... ♡♡♡ جیغ مانند گفتم:عروسی برادر بهترین دوستمه؟میخواستیییی نرمممم با اینکه از گستاخی من تعجب کرده بود ولی گفت:نا هدفمون هری پاتره توام بایدددد همکاری کنی جودی:میفهمی با نه؟اون داداشمه من اونو نمیکشممم احمقق عصبی بلند شد که صندلی به عقب پرت شد نگینی خودشو بالا کشید که لرزی کردم لعنت به من اب دهنمو قورت دادم که خود ولدموردت چوب دستیشو برداشت گرفت طرفم وردی خوند که احساس کردم یه نفر داره خفم میکنه به گلوم چنگی زدم و نفس نفس میزدم تقریبا داشتم جون میدادم اخرش به دریکو نگاه کردم که نگران بهم زل زده و دستش مشت بود ولی نمیتونست کار بکنه کم کم چشمام تار شد و سیاهی دنیای کوچک پر از عذابم رو فرا گرفت....
با دیدن دریکو که پشت بهم بود با تمام وجود گفتم:دریکووو برگشت طرفم کل صورتش خونی بود و خون ازش چکه میکرد به طرفم اومد و گفت:تو باید هریو بکشی!! چند قدم عقب رفتم و گفتم:د..در..یکو...کو همینجور جلو میومد و من عقب میرفتم از پشت پاهاش نگینی اومد و روی زمین به طرفم خزید لوسیوس با عصاش به شونه ی دریکو زد و همراهیش کرد بعداون نارسیسا اومد کنا لوسیوس و همشون با هم قدم شدن صورت همشون خونی بود جیغی زدم و داد میزدم:برین گمشین لعنتای عوضی دست از سرم بردارین با درد بدی که توی تنم پیچید روی زمین نشستم و توی خودم میپیچیدم و ناله میکردم درد هر لحظه شدید تر میشه حس میکردم دارم جونم رو بالا میارم دستی روی شونم نشست که بالا پریدم و نفس نفس میزدم درد تموم شده بود و صحنه روبه روم تار بود دیدم کم کم واضح شد که با دوتا ادم مواجه شدم بین اونا چهرهی اشنای نگرانی بود که بهم زل زده بود به اون یکی نگاه کردم نارسیسا بود نارسیسا طرفم اومد و خیلی مادرانه منو در اغوش کشید و گفت:اوه جودی نگرانت شدیم همش داشتی ناله میکرد دستمو روی سرم گذاشتم و گفتم من کجام اخ بدنم گلوم میسوزه دریکو بیتوجه به اینکه جلوی مادرش باسد رعایت کنه اومد طرفم و بغلم کرد و سرمو بوسید دست لرزونمو بالا اوردم و روی شونش گذاشتم یکهو همه ی خاطراتم از جلوی چشمم رد شد اینکه دلدموردت شکنجم داد و بیهوش شدم ناگهان لرزیدم که دریکو منو از خودش جدا کرد و به مامانش گفت:مامان داره میلرزه نارسیسا:احتمالا شوک عصبیه نگران نباش راستی جودی تو داخل عمارت ملفوی هستی بعد اینکه این بلا سرت اورد رفت ماهم تورو اینجا اوردیم خببب من دیگه تنهاتون میذارم😉

حقققق
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی زیبااااااااا
شما نویسندگان چه داستان هایی از من می نویسید 😂
😂😂
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییی🥲💚🤍
🐚🌿فدات شمم
مننننن پارت ۱۹ موخامم ندی اعتصاب میکنم
پارت ۱۹ پیلیز م دارم هر روز چک میکنم
😂ارام فرزندم فردا متحان ریاضیم رو بدم حتما مینویسم
اها اوکی
منم امتحان داشتم امروز ۳ تا سوال رو خراب کلدن
سه تا که چیزی نیست فدا سرت💓
چه شخصیت باحالی از مالفوی ساختیی اسمراتتت💕💕
نظر لطفتهه💓🫂
به تظر من خیلی باحال شده عجیب و جدید و عالی ❤❤❤❤❤
منم داستان نوشتم ولی کسب نگا نمیکنه اصلا هقق خیلی درد داره😶😐
من وقت کنم حتما میخونم منم زیاد کسی نگاه نمیکرد اولش💜ولی حتما میخونم و نظر میدم
بوسی
*بوس
ی اخر اشتباه اومد🤦🏻♀️
❤😘😊تنکس
اوکیی تنکس لاوی