
هعب:)
از زبان•دوروتی لیلی اسنیپ• بدون هیچ حرفی از ته استخر داشتم به تلاشهای بی فایده هیزل نگاه میکردم. _دوروتی!دوروتی!دوروتی؟؟عزیزم؟!من دارم میرم نمیخوایباهام خداحافظی کنی؟میدونی که دیگه نمیتونم مثل قبل باهات وقت بگذرونم! درسته. هیزل میرفت به جایی که من رویاشو داشتم.هواگوارتز!هیزل اونجا معلم دفاع در برار جادوی سیاه بود. و هرسال همین موقع من رو ول میکرد و میرفت البته امسال قراره متفاوت باشه!من دیگه قرار نیست مثل قدیم چشم به در بمونم که هیزل کی میاد بهم سر بزنه. من فهمیدم هر چقدر تلاش کنم هیزل اهمیتی نمیده و من باید برای بدست اوردن چیزی که میخوام بجنگم،خودم برای خودم میجنگم وقسم میخورم تا وقتی که نفس میکشم تسلیم نشم. کل این چند روز به یه نقشه حسابی فکر میکردم و خب موفق شدم البته شاید نقشم نقص هایی داشته باشه ولی درکل برنامه ریزی خوبی کردم. با صدای پاشنه کفشهای هیزل متوجه رفتنش شدم. پس بالاخره فهمید که همه تلاشهایش الکی بوده. خب!قدم اول:میرم به دریاچه نزدیک هواگوارتز! •~•~•~•~•~ سرمو از آب بیرون اوردم و چشم هایی که مطمئن بودند برق میزنند رو به اون ساختمان عظیم و پر شکوه دوختم.من بالاخره تونستم اون مکان رویایی رو ببینم!من بالاخره هواگوارتز رو دیدم. شیرجه زدم زیر آب و به قصد جلو رفتن دمم رو تکون دادم که متوجه ثابت بودن دمم شدم و بعد دستهای سرد یک نفر!دستهایش حتی سرد تر از آب دریاچه بود و رعشه به تن من انداخت تمام حرفای هیزل تو ذهنم میچرخید و جرعت برگشتن و نگاه کردم به اون شخص مجهول را ازم میگرفت تمام شجاعتم را جمع کردم و درحالی که نفسهایم به شمار افتاده بود و تمام وجودم میلرزید چرخیدم،با دیدن زنی که موهایش تیکه تیکه ریخته بود و خیلی لاغر بود مواجه شدم درحالی میخندید و دندان های زدش را به نمایش میگذاشت منی را که بی جون بودم را کشید پایین تا اواسط راه
همینطور شوک بودم ولی بالاخره به خودم اومدم و شروع کردم به دست و پا زدن ولی اون من رو محکم گرفته بود و میکشید تا جایی که ناامید شدم و زمزمه کردم:مرلین به منم کمک کن!! حتی نمیدونستم چه بلایی قراره سرم بیاد ولی میدونستم قرار نیست زنده بمونم. چشمانم را بستم که شاهد مرگ خودم نباشم دقایقی را در همان حالت سپری کردم ولی ناگهان حس کردم فشار اون دستهای لاغر و استخوانی از روی من برداسته سد و بعد صدای شلپ و شلوپ و جیغ و داد هایی به گوشم رسید سریع چشمانم رو باز کردم که با دیدن ان صحنه هزاران بار از مرلین تشکر کردم. یک پسر داشت با اون زن میجنگید البته اون زن خیلی ضعیف تر از این حرفا بود که سریع فرار کرد پسره برگشت سمتم و با حرکت دم و دست به طرفم اومد ولی قبل اینکه به منم برسد چشمام سیاهی رفت و خودم رو معلق بین اب و اسمان حس کردم و بعد سیاهی مطلق.... از زبان •تیموتی مانال نورس• شک شده به دختری که داشت آرام ارام به کف دریاچه خم میشد نگاه کردم سریع خودم رو بهش رسوندم و قبل اینکه بیفتد گرفتمش چند سیلی کوتاه به صورتش زدم ولی هنوز خبری نبود درمانده به دور وبرم نگاه کردم نمیدونستم باید چکار کنم از زبان ♡دوروتیلیلیاسنیپ♡ هوشیار شده بودم ولی توان بازکردن چشمانم را نداشتم بالاخره بعد از کلی جون کندن چشمانم را باز کردم و نگاهی به دور و برم انداختم اصلا محیط اطراف را نمیشناختم،اینجا اصلا شبیه استخر تمیز هیزل یا اب دریاچه اصلی نبود اینجا خیلی خیلی کثیف بود یه بهتره بگم کمی حال بهم زن بود. _اوه بالاخره بهوش اومدی.!! به طرف همون پسری که میشه گفت ناجی من بود برگشتم و گفتم: _تو کی هستی؟! یجور عجیبی بهم نگاه کرد که خجالت کشیدم و با همون لپای سرخ گفتم: _وای متاسفم سوال بی ادبانه ای بود،من بابد ازت تشکر کنم که نجاتم دادی،ولی خب میدونی من تا به حال با انسانی روبرو نشده بودم. خندید و گفت: _نه نه معذرت خواهی نکن،یه لحظه به نظرم خیلی شبیه یکی از اشناهام اومدی! _واقعا؟؟؟! _اره،درضمن تو گفتی تا به حال با انسانی روبرو نشدی؟ _اهوم _به هر حال من یه پری دریایی ام. نگاهم کشیده شد سمت دم آبی زمردی رنگش _نه من کلی گفتم،نه انسان ها نه پری دریایی ها هیچ کدوم رو ندیده بودم تابه حال فقط با هیزل..اوه تو که هیزل رو نمیشناسی هیزل در واقع .....اوه راستش من نمیدونم اون واقعا کیه ولی در هر صورت پیش هم دیگه زندگی میکنیم. با شنیدن اسم هیزل اخم کمرنگی کرد و گفت: _تو نمیدونی با کی زندگی میکنی؟؟ _ته اون هیچی به من نمیگه _خیلی خب گمون کنم فهمیدم.. با یاد اوری چیزی بلند گفتم:_راستیی تو از کجا پیدات شد؟ _میدونی من معمولا در این نورد با کسی حرف نمیزنم ولی خب تو به من اعتمادکردی و حرفاتو زدی پس منم بهت میگم مشتاق به جلو خم شدم و گفتم: _بگو بگو
_هی اروم باش!خب من یه ناجی ام خندیدم که گفت: _چیه چرا میخندی؟ _هیچی،فقط وقتی نجاتم دادی تورو تو ذهنم به عنوان ناجی ثبت کردم. خندید که گفتم: _خب ناجی چیه؟ _حق داری اگه ندونی،اخه گونه ما خیلی کم شده مخصوصا ژن پری دریایی میدونی ما در واقع هر موقع کسی کمک بخواد یه حسی بهمون اینو میگه و ما میریم و نجاتش میدیم! _جدی میگی؟ _اهوم _و اگه نرید دنبال کسی که کمک میخواد چی؟ _ما حق انتخاب داریم بین کسایی که میتونیم بهشون کمک کنیم ولی نمیتونیم بگیم که میخوام هیچکس رو نجات ندم چون اگه سه ماه بدون کمک کردن به کسی زندگی کنیم به سلامت جسمی ما اسیب می رسه و یا حتی شاید بمیریم _اوه چه بد!سخت نیست؟ _هست ولی از پسش بر میام _پدر و مادرت چی؟اونا هم ناجی بودن؟؟ _نه ناجی ها به طور شانسی انتخاب میشند درست وقتی به سن هجده برسند یسری تغییراتی توی عملکرد ذهنشون به وجود میاد و بعد یه ادم مشخصی شده از انجمن(ناجی های جوان)میاد و اونا رو از هویتشون اگاه میکنه. _چه جالب! _توی انجمن ما یه ققنوسی هست که اسامی ناجی هایی کهانتخاب میشند رو به بقیه میده. _ققنوس؟ _اره یه پرنده خیلی زیباست! _تا حالا نشنیده بودم مکثی کردم و گفتم:راستی اسمت چیه؟ _تیتموتی،و تو؟ _دوروتی _چند سالته؟ _چهارده،و تو؟ _بیست و پنج، تو الان میخوای چیکار کنی؟ _نمیدونم،من میخوام برم هواگوارتز _ولی تو یک پری؟!! _میدونم میخوام انسان شم _چجوری؟ _خیلی خب گوش کن من..... به تیتموتی از مادرم گفتم که تونست انسان بشه _الان تو چطوری میخوای انسان شی؟وقتی حتی نیمدونی کی به مادرت کمک کرده؟؟ _ برای همین اومدم اینجا که شاید کسی توی هواگوارتز بتونه به من کمک کنه _امیدوارم پیداش کنیم. _کنیم؟؟یعنی تو هم بهم کمک میکنی؟ لبخندی زدو دستشو سمتم دراز کرد و گفت:_من کمکت میکنم دستمو تو دستش گذاشتم و با ذوق خندیدم فکر نمیکردم همین اولکار بتونم یه دوست خوب پیداکنم:) با تیتموتی کمی در مورد مشکلاتم حرف زدم و اون گفت _خب یکمی کارمون مشکل شد چون به علاوه پیداکردن یه ساحره خوب باید دنبال کشف حقیقت خانوادگی توهم بشیم _اهوم. _خیلی خب ناراحت نباش ولی در مورد انسان شدن مادرت من یه تئوری دارم که مطمئن نیستم درست باشه یا نه! _چی؟ _ممکنه مادرت یه مرگخوار باشه و ولدمورت به اون کمک کرده باشه!؟ گیج و متعجب گفتم: _مرگخوار؟؟و..ولدموردت؟؟؟منظورت چیه؟ _ ولدموردت یه جادوگر بد بود که سالهای خیلی طولانی همه رو عذاب داد و تو دوتا انتخاب داشتی یا طرافدارش میشدی یعنی همون مرگخوار یا میمردی البته الان دیگه ولدموردت نابود شده یه قهرمان به نام هری پاتر حدود ۱۴ الی ۱۲سال پیش اونو شکست داد. _اوه خدای من من واقعا هیچی نمیدونم! _به مرور زمان همه چیزو میفهمی. _امیدوارم
.چند ساعت بعد. شب شده بود و تیتموتی داخل غاری که پیدا کرده بود خوابیده بود ولی من خوابم نمیبرد و همینجور داشتم شنا میکردم و به دور و اطراف نگاه میکردم با شنیدن صدای قدم یه انسان گوشامو تیز کردم اروم سرمو اوردم بالا که با سطح دریاچه روبرو شدم با چشمای گرد شده خودمو کشیدم پایین زیر لبه ی صخره چند دقیقه به سکوت گذشت با فکر اینکه اون ادم رفته دوباره به سطح اب رفتم و اروم سرمو بیرون اوردم چشمامو چرخوندم که با یه حفت چشم گرد شده مواجه شدم... از زبان .جکسون سوروس ملفوی. دستم را تکیه گاه بدنم کردم و به اسمان نگاه کردم ستاره های درخشان تو اسمان شب مانند امیدی بودن در اعماق ناامیدی و تاریکی و من به این امید اعتقاد داشتم... سرم را پایین انداختم که با دیدن همان دختر نفسم حبس شد مطمئن بودم خودشه،پشتش به من بود ولی خرمن موهای طلاییرنگش چیزی نبود که به اسانی فراموشش کنم اروم خودم را کشیدم سمتش همون لحظه برگشت سمتم ولی قبل اینکه فرار کنه شونههاش رو گرفتم،دیگه نمی ذاشتم از دستم فرار کنه با دیدن چشمهای درشتش که کم مونده بود از حدقه بزنه بیرون نفسم رو لرزون بیرون دادم،به خودش اومد و جیغ گوش خراشی کشید که صورتم توهم رفت و باعث شد دستم شل بشود ولی سریع به خودم اومدم و قبل اینکه از دستم فرار کنه گرفتمش به چشماش خیره شده بودم که قطره های اب روی دستم چکید به اسمان نگاه کردم ولی خبری از باران نبود دوباره نگاهم رو به دختره دوختم که اینبار با چونهی لرزان و چشمای قرمزش مواجه شدم شوکه از رفتار احمقانم دستم رو با مکث برداشتم و گفتم:متاسفم من واقعا نمیخواستم بهت اسیب برسونم یا بترسونمت فقط میخواستم بدونم تو کی هستی؟ تموم شدن حرفم مواجه شد با شیرجه زدنش دا خل اب،لحظه اخر دم بنفش زیبایش رو دیدم چشمانم را با حرص بستم و احمقی نثار خودم کردم اروم روی چمن خیس دراز کشیدم از اول اینجا اومدنم بی فایده بود نه تنها اروم نشدم بلکه حالم دگرگون تر هم شد هوفی کشیدم و دستم رو روی صورتم کشیدم. •دوروتی لیلی اسنیپ• نفس نفس میزدم و صدای ان پسر هنوز توی گوشم بود _تو کی هستی؟ من کی بودم؟من خودم نمیدونستم کیم.! حسم میگفت اون پسر واقعا قصد اذیت کردنم رو نداشت سعی کردم به حسم تکیه کنم و افکار پوچ و نزخرف رو بندازم دور با شنیدن صدای قدم هاش مطمئن شدم که داره میره سریع بالا رفتم و گفتم: _هی صبر کن!!
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میخوای منو بکشی نه؟!😔😂
نههه😂🗿یه ساعت یا دوساعت دیگه میذارم الان هرچی تست میسازم خطا میده
نظرت راجب پارت بعد چیه؟
یا پارت بعد میزاری یا خودم تبدیل به پارتت میکنم...
😂😂تایپش کنم میذارم میشه واسه فردا با اخر شب
افلیننن
هی داره جالب تر میشهههه 😂
عالی💚
فداتم🪄🌱
خدانکنه
😻🍕
عاای بود! آفرین قلم زیبایی داری
مرسی عزیز دلم!:)بهم انرژی دادی🌛💙🥰
💚💚💚
منتظر پارت بعددددددددددددددد
لعنتی بذار یک روز از گذاشتن این یکی بگذره😂🥴
نمیذارم
چه حرفا میزنیاا
😂😐