میراکلس :عشق غرق در خون (پارت ۸

از زبان آدرین:از وقتی که مرسنت برای مادرم خودشو فدا کرد ۳ سال میگذره ....... من بزرگ تر شده بودم ولی نمیتونستم کاری بکنم که ماس لیدی برگرگرده و هی بهم بگه :بهم نگو مای لیدی توی این سه سال بابام جسد مرینت رو خاک نکرد چون من نزاشتم و گفتم که باید هر روز ببینمش تا یکم حالم بهتر بشه ولی همش حالم داره بدتر و بدتر میشه

ولی پدرم چون من حالم خیلی بد بود به تصمیم من احترام گذاشت و مرینت رو توی همون جایی که مادرم رو گذاشته بود گذاشته بود تا جسد مرینت هیچ آسیبی نبینه و سالم بمونه .......................

از زبان امیلی :امروز رفتم پایین تا ببینم مرینت خوبه یانه که دیدم شیشه تا بوت شکسته شده و مرینت نیست منم ترسیدم و رفتم به گابریل گفتم ....اونم گفت :باشه الان شروع میکنم به گشتن ولی در مورد این قضیه به آدرین هیچی نگو چون بدجور اعصابش خورد میشه و میزنه به سیم آخر و میره همه جارو داغون میکنه.....

از زبان آدرین: یکی بهم پیام داد و توش نوشته بود که :(اگر میخوای عشقت رو دوباره ببینی بیا به آدرس:^^#))@^:'،#£^÷* )

گفتم که شاید واقعی باشه برای همین رفتم توی زیرزمین و با تابوت شکسته مرینت مواجه شدم

خب دیگه تموم شد ممنون که خوندین آنچه خواهید خواند:چرا ............دوست دارم..........منم همینطور .............مرینت کجاست...........کی جرئت کرده به مرینت من دست بزنه.........میکشمت لایلا......باشه بیا.(غافلگیر شدین؟؟؟؟؟)باییییی