10 اسلاید صحیح/غلط توسط: 🎵Rojan🎧 انتشار: 3 سال پیش 186 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت آخر این فصل خیلی نزدیکه ها 🤗🙊
کت نوار: چرا هاگ ماث باید بیاد تو عمارت پدر من؟؟!!.... خدای بزرگ..... چطور ممکنه؟؟!!... پدرم چطور تونست این کارها رو بکنه؟؟!!!.... وقتی که لیدی باگ با پگاسوس راجب از کار انداختن سیستم امنیتی اینجا حرف میزد خیلی تعجب کردم...... اما فکر کردم فقط یه بحث معمولیه.... اما وقتی به اینجا اومدیم کم کم داشتم شک میکردم..... وقتی که کینگ مانکی و پگاسوس پرسیدن که چرا اومدیم اینجا و لیدی باگ بهشون گفت هاگ ماث در واقع گابریل اگراسته شکم به یقین تبدیل شد و به سختی خودمو کنترل کردم که چیزی نگم...... پدر به خاطر اینکه تمام این مدت مردم و آزار می دادی و ازت وحشت داشتن نمیبخشمت!!!........ به خاطر اینکه تمام مدت بهم دروغ گفتی نمیبخشمت!!!!.... در آخرین اتاقی که گشته بودم رو با تمام قدرت به هم کوبیدم که صدای خیلی بلندی ایجاد کرد.....من میدونم شما الان کجایید!!!!...... نمیخوام بیشتر از این زمانمون هدر بره...... با سرعت از پله هایی که طبقه دوم رو به سالن اصلی وصل می کردن پایین رفتم که کاراپکس رو تو سالن اصلی
درحالی که داشت به اتاق پدرم نزدیک میشد دیدم..... با عجله به سمتش رفتم و درست کنارش.... روبروی در اتاق پدرم وایسادم.... با صدای آرومی گفتم: چرا بهم نگفتی؟؟!!... شاید اگه نمیذاشتی اینقدر یهویی بفهمم راحت تر میتونستم هضمش کنم..... کاراپکس: با تعجب به چهره پریشون و پر از غم و عصبانیت کت نوار نگاه کردم وگفتم: اما من فکر میکردم که لیدی باگ بهت گفته!!.... کت نوار: که اینطور..... حالا فهمیدم دلیل اینکه اونشب اومد به اتاقم و اون سوالات عجیبو پرسید چی بوده..... کاراپکس: با ناراحتی دستمو رو شونه بهترین دوستم گذاشتم و گفتم: احتمالا میخواسته بهت بگه اما نتونسته...... شاید اگه پدرت الان شکست بخوره به خوش بیاد و از کاراش پشیمون بشه..... کت نوار: بدون توجه به حرف کاراپکس گفتم: فیلیکس وایلد تایگره..... ناتالی مایورائه...... و پدرم..... هاگ ماثه..... دیگه خانواده ای ندارم!!...... با عصبانیت داد زدم: همتون بیاید اینجا..... در اتاق پدرمو با تمام خشمی که تو وجودم
بود باز کردم و همزمان که داد میزدم، همتون بیاید تو این اتاق.....تو اتاق گابریل، وسط اتاق ایستادم..... کاراپکس: با عجله خودمو به کت نوار رسوندم و گفتم: آروم باش..... با عصبانیت تو که چیزی تغییر نمیکنه..... اما اون بدون توجه به حرفم گفت: وقتی همه اومدن اینجا خودت یه جوری ماجرارو درستش کن..... یه چیزی سرهم کن که چطور میدونیم اونا کجان.... کاراپکس: آههه.... پس توهم حدس میزنی اونا توی اون زیر زمین شبیه به یه سالن بزرگ باشن..... آههه...باشه...... درستش میکنم..... طولی نکشید که همه ابر قهرمانا به خاطر داد و فریاد های کت نوار تو اتاق گابریل جمع شدن..... لیدی باگ: چی شده؟؟!!... چه اتفاقی افتاده؟؟!!.... چرا گفتید بیایم اینجا؟!!.... کت نوار: با لحنی که خالی از هر حسی بود گفتم: زیر اینجا یه سالن دیگست.... یه زیر زمین خیلی بزرگ.... مطمئنا هاگ ماث، مایورا و وایلد تایگر اونجان.... لیدی باگ: از لحن حرف زدن کت نوار خیلی متعجب شدم و همین طور از اینکه اون از کجا موضوعی به این مهمی رو میدونه.... بنابراین ازش پرسیدم: تو از کجا اینو میدونی؟؟!!!!!..... کاراپکس: خب....ام.... خب میدونی..... آهان!!!.... اون موقع ها که منو فرستاده بودید
برای جاسوسی این موضوع رو فهمیدم..... بعدشم به کت نوار گفتم.... میدونید که ماباهم صمیمی هستیم.....
لیدی باگ: که اینطور.... کارت خوب بوده!!....
کاراپکس: فقط به یه لبخند پر استرس اکتفا کردم.....
پگاسوس: پس باید زود تر راهی که میشه ازش به اون زیر زمین رسید رو بهمون نشون بدید!!....
کویین بی: من میرم بازم بگردم..... ریناروژ: منم همین طور.... احتملا راهش باید تو همین طبقه باشه....
کاراپکس: قبل از رفتن ریناروژ و کویین بی فورا گفتم: راهش درست روبه روی اون قا..... اما کت نوار نذاشت جملمو کامل کنم و گفت : نیازی نیست.... با پنجه برنده کف این اتاقو نابود میکنم.... طوری که بهمون صدمه ای وارد نشه..... کویین بی:باشه..... اااا.... من چند دقیقه پیش به وایپیریون زنگ زدم که بیاد اینجا.... فک میکنم حالا که میخوایم باهاشون روبه رو بشیم اگه اونم باشه، بهتره.... لیدی باگ: درسته... اما سیستم امنیتی هنوزم فعاله!!.... پگاسوس: من میتونم غیر فعالش کنم... فقط یه کامپیوتر لازم دارم.... کت نوار: نیازی به کامپیوتر نیست.... نمیتونیم وقتو تلف کنیم.... با تلپورت برو بیرون عمارت و وقتی وایپیریون اومد بیارش اینجا.....
پگاسوس: با یکم تعجب گفتم: باشه.... و سریعا یه پورتال باز کردم و به جلوی در عمارت اگراست تلپورت کردم...... طولی نکشید که وایپیریون هم اومد و باهم به داخل همون اتاقی که بقیه بودن تلپورت کردیم...... وایپیریون: به محض خارج شدن از پورتال پگاسوس، چشمم به کویین بی افتاد که پیشونیش یکم زخمی شده بود..... بدون توجه به کس دیگه ای فورا به سمتش رفتم و با نگرانی بغلش کردم و گفتم: حالت خوبه؟؟!!!.... کویین بی: وقتی وایپیریون بغم کرد منم محکم بغلش کردم و در جواب سوالش گفتم: خوبم.... چیز مهمی نیست...... ریناروژ: با خنده گفتم: کبوترای عاشق لطفا فعلا بیخیال بغل کردن هم بشید و بیاید بریم هاگ ماثو شکست بدیم...... وایپیریون با همون لبخند آرامش بخی که انگار جز ثابت صورتش بود گفت: فقط یه رفع دلتنگی بود.... لیدی باگ: رفتار کت نوار از وقتی وارد این عمارت شدیم خیلی تغییر کرده.... وقتی که با اون لحن جدی و دستوری با پگاسوس حرف زد حتی منم تعجب کردم..... آخه اون هیچ وقت اینطوری حرف نمیزد.....صدای کت نوار منو از افکارم بیرون کشید و باعث
شد حواسم به اطراف جمع بشه .... کت نوار: خیلی خب ..... همتون کنار من وایسید!!!....همه خیلی سریع دورم جمع شدن.... مثل اینکه اونا خیلی برای رویارویی با هاگ ماث هیجان دارن.... درست برعکس من، من فقط میخوام باهش روبه رو بشم و معجزه گرشو بگیرم تا دیگه نتونه به کسی آسیب بزنه .... دیگه وقتو تلف نکردم و پنجه برندمو فعلا کردم و با یه داد بلند دستمو وسط جایی که هممون وایساده بودیم کوبیدم.... بر خلاف تصور همشون که فکر میکردن الان کف اتاق پودر میشه، این اتفاق نیافتاد..... چون من تمرکزمو روی نابودی کف اتاق نذاشته بودم..... من میخواستم دور تا دور جایی که ما روش وایساده بودیم ترک برداره و این بخش از کف اتاق توی زیر زمین بیافته...... اینجوری هیچ کدوممون آسیب نمیبینیم.... با افزایش قدرت هامون و بیشتر شدن سنمون توانایی های بیشتری بدست اوردیم.... بالاخره دور تا دور بخشی که ما روش وایساده بودیم شروع به لرزش و ترک برداشتن کرد و طولی نکشید که با سرعت و سر و صدای زیاد
توی زیر زمین فرود اومدیم..... بعد از اینکه گرد و خاک ها فرو نشست چهره بهت زده هاگ ماث و مایورا و وایلد تایگر در کنار صورت های هیجان زده بچه های گروه خودمون، که در اثر توانایی جدید من بود.، برام نمایان شد......
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وایلد تایگر: همش تقصیر تو بود..... اگه تو سنتی ماسترو نابود نمیکردی ما الان پیروز شده بودیم.....
مایورا: بهم حمله کرده بودن...چه انتظاری ازم داشتی!!!.... نمیتونستم همزمان با سه نفر بجنگم و سنتی ماستر رو هم کنترل کنم!!!!.... وایلد تایگر: باید برای این مبارزه از جونت مایه میذاشتی.... مایورا: چند تا سرفه کردم و با ضعف گفتم: من همین الانشم دارم از جونم مایه میزارم..... هاگ ماث: در حالی که جلوی محفظه ای که ایمیلی رو توش گذاشته بودم، وایساده بودم با عصبانیت داد زدم: بس کنید دیگه!!!!!.... الان یه ربعه که رسیدیم اینجا و شما یه سر دارید باهم بحث میکنید..... وایلد تایگر..... مراقب حرفایی که میزنی باش.... مایورا خیلی بیشتر از تو در کنار من بوده و مطمئنا چاره ای جز نابودی سنتی ماستر نداشته... به جای بحث کردن
بهتره یه فکری بکنیم.... هیچ چیز اونطور که میخواستم پیش نرفت!!!!..... وایلد تایگر: تو هم یکی لنگه همینی(منظورش مایوراست).... تو هم برای رسیدن به هدفت از جون و دل مایه نمیذاری..... البته... این چیزا هیچ ربطی به من نداره..... من فقط اون حلقه رو میخوام!!!..... اما بهتره بگم که اونا دیر یا زود پیدامون میکنن...... مطمئنا یکی رو برای اینکه مراقب ما باشه و تعقیبمون کنه گذاشتن..... مایورا: چند تا سرفه دیگه کردم و گفتم: اره... حتما این کارو کردن..... اگه اینجارو پیدا کنن، ممکنه هویت مارو هم بفهمن.... اوه... آدرین... اگه اون چیزی بفهمه چی میشه؟!!!.... خدای بزرگ.... هاگ ماث: دستامو روی شیشه محفظه ای که ایمیلی توش بود گذاشتم و به اینکه چطور لیدی باگ اونقدر بهم نزدیک شده بود، فکر کردم..... اونا همشون قوی تر شدن.... توانایی هاشون خیلی بیشتر شده..... اصلا فکرشم نمیکردم که همه چیز اینجوری به هم بریزه.....
همین طور بدون توجه به بحث های وایلد تایگر و مایورا، تو افکارم غرق بودم که ناگهان
با صدای بلند ترک برداشتن سقف و بعدم فرو ریختنش با سرعت به سمت جایی که صدا رو از اونجا شنیده بودم برگشتم که با چهره های پیروز مندانه لیدی باگ و گروهش مواجه شدم..... مایورا و وایلد تایگر هم به انداره من شکه شده بودن و توانایی هیچ کاری رو نداشتن..... وایلد تایگر: چ.. چطور اینقدر زود پیدامون کردن؟؟!!!... مایورا: چطور اینقدر سریع از سیستم امنیتی رد شدن؟؟!!!....... هاگ ماث: لیدی باگ، کت نوار و گروهشون درست تو فاصله 200متری ما بودن.... همه ابر قهرمانا بجز لیدی باگ و کت نوار شروع به محاصره ما کردن.... از همه طرف محاصرمون کردن درحالی که ما هیچ کاری نمیتونستیم انجام بدیم .... میتونستم از روی حالت صورتشون بفهمم که چقدر از دیدن ایمیلی اونم توی یه محفظه شیشه ای تعجب کردن..... کت نوار: شونه به شونه لیدی باگ در حالی که عصامو تو دست راستم میچرخوندم و لیدی باگ هم یویوشو تو دستش میچرخوند ، به آرومی حرکت میکردم و به هاگ ماث.... به پدرم....
نزدیک و نزدیک تر میشدم گفتم: تو دیگه شکست خوردی هاگ ماث..... بهتره تسلیم بشی.....
((((( تو پارت آخر قراره یه حماسه داشته باشیم... منتظر باشید 😉😊)))
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
17 لایک
هم
قضيهی آدرین و گابریل مثل رستم و سهرابه
راس میگی ها تاحالا از این نظر بهش فک نکرده بودم 😅
سلام آجی روژان
من بعد از مدت ها برگشتم.
خیلی دلم واستون تنگ شده بود.
برو به اون تستم که عنوانش 🎊خبر خوب واسه همه کاربر ها🎊 هست سر بزن. آخه چیز های مهمی توش گفتم.🤩😍🥰😘
سلام آجی فافا منم دلم تنگ شده بود
باشه حتما
پارت بعدیی رو بزار بدوووو
آخ عالیییی بود عزیزم استرس کردی دچارم 😳❤
ولی خدایی عالیه ادامه بده 🥰🍓
ممنون گل من ❤
عالیییییی
چرا من برای پارت بعد استرس گرفتم؟
مرسی
من خودمم استرس گرفتم 😁
🤣🤣
عالی
پارت بعد
آخرش خیلی استرسی بود
اره
پارت بعد هیجانی تره
تا آخر هفته اونم میزارم
تا آخر هفته من میمیرم
خدانکنه 😅
من این هفته چند تا امتحان دارم برای همین مجبورم پنچ شنبه یا جمعه بزارمش
خیلی عالی بود
منتظر پارت بعد هستم گلی💜
ممنون ❤💚
ابجي روژان عالييي بود بي صبرانه منتظر پارت بعدي هستم
خیلی ممنون
وایییی خیییلییی عالیییی بودددد لطفا لطفا بعدی رو سریع بزار حد اقل فردا یا الان 😅
مرسی
اما الان نمیتونم
باید خیلی روش وقت بزارم تا عالی بشه 😅🤗
بابا همینجوریشم عالیه نمیخواد خودتو خسته کنی به هر حال هرجور خودت دوس داری😊
آخه چند تا امتحان هم دارم
تنم داره از استرس میلرزه هرچه سریع پارت بعد رو بزار راستی به داستان منم سر بزن😘🥰
پارت بعد شاید برای هفته بعدی باشه
چون چنتا امتحان دارم 🤗
حتما
اوکی🙃